
از اين داستان ميتوان نتيجه گرفت كه روند زندگي ، تدريجي است و ميتواند ما را مانند قورباغه به راحتي گول بزند و ما زماني متوجه ميشويم كه ديگر دير است . ما بايد از اتفاقاتي كه در اطراف مان ميافتد آگاه باشيم . افرادي كه ورشكست يا چاق شده يا از همسرشان جدا ميشوند ، معمولا ميگويند اين فاجعه بزرگ يك دفعه رخ نداده است ، زيرا مسائل كم كم رويهم انباشته شده و ناگهان به حالت انفجار ميرسند !
زندگي رشد فزايندهاي دارد و هر اتفاق ديگري اضافه ميشود . مانند قطره آبي كه به مرور موجب فرسايش صخره ميشود . اصل قورباغه اين هشدار را به ما ميدهد كه مراقب تمايلات خود باشيم . براي اين كار بايد نظم را در زمينه كارهاي بسيار كوچك نيز مدنظر قرار دهيد ، حتي اگر انجام كارهاي كوچك را دوست نداريد . بعد از انجام كارهاي كوچك ميتوانيد تا پايان عمر وقتتان را صرف كارهاي بزرگي كنيد كه دوست داريد . براي اينكه آدم منضبطي باشيد ، به اراده قوي يا هجي انضباط توسط ديگران كاري نداشته باشيد ، شما فقط بايد بدانيد كه چرا چيزي را ميخواهيد . اگر واقعا درك كرده باشيد كه چرا ميخواهيد از بدهي خلاص شويد ، پس اندازكردن كار بسيار آساني ميشود . اگر براي شما مشخص شده باشد كه دوست داريد مدارج بالاتر تحصيلي را طي كنيد ، راحت تر درس خوانده و بيشتر به مطالعه ميپردازيد .