شكسپير : اگر تمام شب براي از دست دادن خورشيد گريه كني ، لذت ديدن ستاره ها را هم از دست خواهي داد . فرانسيس كافكا : قلب خانه‌اي است با دو اتاق خواب ، در يكي رنج و در ديگري شادي زندگي مي‌كند . نبايد زياد بلند خنديد چون ممكن است رنج در اتاق ديگر بيدار شود . گابريل گارسي ماركز : امروز همان فردايي است كه ديروز انتظارش را مي‌كشيدي . نيچه : بايد دنبال شادي‌ها گشت ولي غمها خودشان ما را پيدا مي‌كنند . شاتو بريان : خوشبختي توپي است كه وقتي مي‌غلتد به دنبالش مي‌رويم و وقتي توقف مي‌كند به آن لگد مي‌زنيم . جبران خليل جبران : عاشقان راستين ايمان دارند به گنجي دست يافته‌اند كه ديگران از آن بي‌بهره‌اند . شوپنهاور : ما به ندرت درباره آنچه كه داريم فكر مي‌كنيم ، در حاليكه پيوسته در انديشه چيزهايي هستيم كه نداريم . مارلون براندو : ترجيح مي‌دهم روي موتورسيكلتم باشم و به خدا فكر كنم تا اينكه در كليسا باشم و به موتورسيكلتم فكر كنم . ارد بزرگ : زيبارويي كه مي‌داند زيبايي ماندني نيست ، پرستيدني است . آنتوان دوسنت اگزوپري : نگاهت رنج عظيمي است ، وقتي به يادم مي‌آورد كه چه چيزهاي فراواني را هنوز به تو نگفته‌ام .بايزيد بسطامي : يا چنان نماي كه هستي ، يا چنان باش كه مي‌نمايي . بزرگمهر : در نظر خردمند ، شادي كه غم به دنبال دارد بي ارزش است . بتهوون : اگر مي‌خواهي خوشبخت باشي براي خوشبختي ديگران بكوش زيرا آن شادي كه ما به ديگران مي‌دهيم به دل ما برمي‌گردد . پائولو كوئليو : هر جا به جستجوي خداوند برخيزي ، او را در همان جا خواهي يافت . آلبرت انيشتين : در سقوط افراد در چاه عشق ، قانون جاذبه تقصيري ندارد . آندره ژيد : هرگز براي خوشبختي امروز و فردا نكن . بايد آهسته نوشت ، با دل خسته نوشت ، با لب بسته نوشت ، گرم و پر رنگ نوشت ، روي هر سنگ نوشت ، تا بدانند همه ، تا بخوانند همه ، كه اگر عشق نباشد ، دل نيست

۱۳۸۹ بهمن ۱۱, دوشنبه

تو به من خنديدي


شعر زيباي حميد مصدق :
تو به من خنديدي و نمي دانستي

من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم

باغبان از پي من تند دويد

سيب را دست تو ديد

غضب آلود به من كرد نگاه

سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك

و تو رفتي و هنوز،

سالهاست كه در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم

و من انديشه كنان غرق در اين پندارم

كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت
جواب زيباي فروغ فرخ زاد به حميد مصدق :
من به تو خنديدم

چون كه مي دانستم

تو به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدي

پدرم از پي تو تند دويد

و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه

پدر پير من است

من به تو خنديدم

تا كه با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم

بغض چشمان تو ليك لرزه انداخت به دستان من و

سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك

دل من گفت: برو

چون نمي خواست به خاطر بسپارد گريه تلخ تو را ...

و من رفتم و هنوز سالهاست كه در ذهن من آرام آرام

حيرت و بغض تو تكرار كنان
مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت

سده ، جشن باستاني و پايدار ايرانيان

دهم بهمن مصادف است با جشن سده، آيين هزاران ساله ايرانيان. در ايران باستان از آغاز آبان تا پايان اسفند را دوره سرما مي خواندند كه صد روز پس از آغاز اين دوره و پنجاه روز مانده به نوروز «سده» و جشن آتش بود. هنوز در روستاهاي جنوب شرقي ايران اصطلاح «صد به سده، پنجاه به نوروز» شنيده مي شود؛ يعني جشن سده صد روز پس از يکم آبان و 50 روز به نوروز برپا مي شود. برخي از پارسيان هند و تاجيکيان «سده» را جشن آدور (آدور = آذر، و هنوز در روستاهاي شرق ايران، افغانستان و آسياي مرکزي بوته خشک را آدور مي خوانند). از سده به بعد، از ميزان شدّت برودت كاسته مي شود.
مراسم جشن با هزاران سال پيش تفاوت نكرده است. مردم، هركس برحسب توان خود، مقداري هيزم اهداء مي كند و در زميني باز آتش برپا مي شود و حاضران بر گرد آن به شادي مي پردازند.
نظامي در توصيف شرکت کنندگان در جشن سده گفته است:
رخ آراسته دستها پرنگار ـــ به شادي دويدند از هر كنار.
آريايي ها ي آسيا و اروپا هميشه روشني و گرمي را كه خورشيد و آتش به وجود آورنده آن بوده اند مظهر عنايات خدا دانسته و احترام گذارده اند.
فردوسي جشن سده را آتش پرستي نمي داند و برپاكنندگان آن را چنين توصيف كند:
..... مپندار كاتش (كه آتش) پرستان بدند (بودند - کنايه از اين که جشن سده را آتش پرستان به وجود نياورده اند)
جشن سده را به هوشنگ پيشدادي نسبت دهند . فردوسي در اين زمينه گويد :
به هوشنگ ماند، اين «سده» يادگار ـــ بسي باد چون او دگر شهريار
سده را قبلا «سدك» مي گفتند. ابوريحان نوشته است كه صد روز پس از آغاز سرما (يکم آبان)، «سده» و پنجاه روز بعد از سده، نوروز است و از سده تا درو كردن جو و به دست آمدن گلابي بهاره (موسوم به «جو رس») نيز صد روز است.
اهميت جشن سده براي ايرانيان كه آن را در رديف آيين هاي نوروز و مهرگان قرار مي دادند به حدي بود كه در دوران ساسانيان، شاهان وقت بدون تشريفات در ميان مردم در اين مراسم شركت مي كردند. پس از حمله عرب، «مرداويز» را احياء كننده اين جشن در قرون وسطا خوانده اند كه در اصفهان آن را از سر گرفت.
چراغاني و روشن كردن شمع را به مراسم «سده» نسبت مي دهند. در افسانه هاي كهن ايران آمده است كه متهمان براي اثبات بيگناهي از روي آتش شعله ور عبور مي كردند و هزار سال پيش از ميلاد، سياوش هم كه متهم شده بود براي اثبات بي گناهي خود از آتش عبور كرد.

۱۳۸۹ بهمن ۶, چهارشنبه

نگذار زنجير عشق به تو ختم بشه

یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمی گشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود .اون زن برای او دست تکان داد تا متوقف شود.اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم.زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست .
وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد، زن پرسید:" من چقدر باید بپردازم؟"
و او به زن چنین گفت: " شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام و روزی یکنفر هم به من کمک کرد همونطور که من به شما کمک کردم.
اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی. نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!"
****
چند مایل جلوتر زن کافه کوچکی رو دید و رفت تو تا چیزی بخوره و بعد راهشو ادامه بده ولی نتونست بی توجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذره که می بایست هشت ماهه باردار باشه و از خستگی روی پا بند نبود. او داستان زندگی پیشخدمت رو نمی دانست و احتمالا هیچ گاه هم نخواهد فهمید. وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلار شو بیاره ، زن از در بیرون رفته بود ، درحالیکه بر روی دستمال سفره یادداشتی رو باقی گذاشته بود. وقتی پیشخدمت نوشته زن رو می خوند اشک در چشمانش جمع شده بود.
در یادداشت چنین نوشته بود:" شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام. و روزی یکنفر هم به من کمک کرد، همونطور که من به شما کمک کردم. اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی.
نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!".
****
همان شب وقتی زن پیشخدمت از سرکار به خونه رفت در حالیکه به اون پول و یادداشت زن فکر می کرد به شوهرش گفت :"دوستت دارم اسمیت همه چیز داره درست میشه...

دموكراسی در ایران باستان ـ تصميم خسروانوشيروان به انتخاب دهگان براي هر روستاي ايران


بيست و ششم ژانويه سال 560 ميلادي (چهار روز مانده به جشن سده) خسروانوشيروان ـ شاه ساساني ايران در ديدار با موبدان و بزرگان ايران در تالار تيسفون (ايوان مدائن) براي اطلاع از چگونگي برپايي مراسم جشن سده آن سال كه پنجاه روز پيش از نوروز برگزار مي شود به آنان گفت كه تصميم گرفته است كه براي هر روستاي ايران يك «دهگان (دهقان)» انتخاب شود و تنظيم امور روستا، جمع آوري ماليات، معرفي سرباز هنگام ضرورت، پرورش اسب براي فروش به ارتش و داوري براي حل اختلاف برزگر و ارباب زمين به او واگذار شود و چنين فردي بايد هم برزگر باشد و هم صاحب زميني كه در آن كشت مي كند (خرده مالك) تا با مشكلات هر دوطرف آشنا باشد. به علاوه او بايد لايق، منصف، امين و راستگو و مورد اعتماد بيشتر ساكنان روستا باشد و اگر روستا كوچك است؛ چند روستاي مجاور هم يك دهگان [کدخدا] داشته باشند. اين دهگان يك تكليف عمومي هم دارد و آن گزارش وضعيت محصولات روستا، و نارضايي هاي محلي و ستمگري و اجحاف مقامهاي دولتي و اربابان به نمايندگان شخص اوست كه در هر گوشه و كنار كشور در دسترس خواهند بود. اين دهگانان بركنار نخواهند شد مگر اين كه درستي و كفايت خود را از دست بدهند. وظيفه ميهني اين دهگانان اين است كه بدون چشمداشت بكوشند كه توليدات روستا سال به سال افزايش يابد و همچنين بتوانند هنگام بروز خطر با بسيج مردان روستا، در کار دفاع مشارکت كنند. اين تصميم كه شرح آن در دائرة المعارف دمكراسي آمده است به اجرا درآمد و به تدريج جزيي از فرهنگ روستاهاي ايران و يك آيين ماندگار شد.
درميان سران ايران باستان، خسرو انوشيروان از لحاظ سازماندهي و تنظيم امور قضايي و اداري، وضع ضوابط و سامان دادن به امور مالياتي، ايجاد دارالترجمه و دارالتحرير به منظور ترجمه و تحرير كتاب، و تشويق ورزش و سرگرمي هاي سالم رهبري ممتاز و شاخص است. مورخان اورا به دليل توجه به امور قضايي و احقاق حق و رسيدگي مستقيم به مشكلات مردم و آگاه شدن از درد دل آنان رهبري كه به پيشبرد تمدن بشر كمك بسيار كرد توصيف كرده، «دادگر» لقب داده و «انوشيروان دادگر» خطاب مي كنند.

۱۳۸۹ بهمن ۴, دوشنبه

مرگ قو

شنيدم كه چون قوي زيبا بميرد
فريبنده زاد و فريبا بميرد
شب مرگ ، تنها نشيند بموجي
رود گوشه‏اي دور و تنها بميرد
در آن گوشه ، چندان غزل خواند آنشب
كه خود در ميان غزلها بميرد !
گروهي برآنند كاينمرغ شيدا
كجا عاشقي كرد ، آنجا بميرد !
شب مرگ ، از بيم ، آنجا شتابد
كه از مرگ غافل شود تا بميرد !
من ، اين نكته گيرم كه باور نكردم
نديدم كه قوئي به صحرا بميرد !
چو روزي ز آغوش دريا برآمد
شبي هم ، در آغوش دريا بميرد
تو درياي من بودي ، آغوش واكن
كه ميخواهد اين قوي زيبا بميرد !
زنده یاد مهدی حمیدی شیرازی

۱۳۸۹ بهمن ۳, یکشنبه

نهايت عشق

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟
برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.
در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند،داستان کوتاهی تعریف کرد:
یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند. یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.
داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد. راوی اما پرسید : آیا می انید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟
بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است! راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.››
قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.

۱۳۸۹ دی ۲۹, چهارشنبه

19 ژانويه سالروز درگذشت شاه عباس بزرگ

امروز، 19 ژانويه، سالروز درگذشت شاه عباس يکم است که در سال 1629 ميلادي در اشرف (بهشهر) فوت شد. پس از انقراض ساسانيان، شاه عباس نخستين زمامدار ايراني بود كه قدرت را به طور كامل در پايتخت متمركز ساخت و مرزهاي ايران را به خطوط عهد باستان نزديك كرد و ايران بارديگر داراي يك نيروي دريايي موثر شد و با كشور هاي دوردست مناسبات سياسي و بازرگاني برابر برقرار ساخت و دست به عمران و آباداني زد. وي اصفهان را پايتخت كرد و به صورت زيباترين شهر جهان آن زمان در آورد. امنيت راههاي ارتباطي را تامين و كاروانسراهاي متعدد براي تسهيل حمل و نقل ايجاد، و ميهن را داراي يك ارتش ملي كرد كه سربازان آن از ميان همه مردم انتخاب مي شدند، نه افراد چند ايل.
مورخان اروپايي وي را درمقايسه با سران ايران عهد باستان؛ از نظر اقتدار برابر با داريوش بزرگ و از لحاظ كشورداري و ايجاد امنيت و تاسيس يك نطام قضايي خوب مساوي با خسرو انوشيروان نوشته اند. شاه عباس به دليل باز شدن پاي اروپائيان به آبهاي مشرق زمين، نسبت به امنيت خليج فارس بسيار حساس بود.
شاه عباس اول
شاه عباس در رمضان «978 ق / فوریه 1571 م» در هرات دیده به جهان گشود. هنگام ولادت او، پدرش محمد میرزا حکومت هرات داشت. سالهاى کودکى عباس در همین تختگاه پر آوازه خراسان گذشت؛ در همانجا، و در همان سالهاى کودکى، مدتها حکومت اسمى خراسان به او تعلق داشت و از همان دیار هم بود که در آغاز جوانى، عازم تختگاه صفوى در قزوین شد و تخت و تاج پدر را در عهد حیات او به دست گرفت.
هنگام دست یابى به تاج و تخت صفویان هجده سال داشت و به سعى امراى قزلباش خراسان که در واقع بر پدر او شوریده بودند به تخت سلطنت نشست «ذى‏الحجه 996 ق / 1588 م». هنگام جلوس او بر تخت سلطنت، اغتشاش و آشوب ناشى از سستى و بى لیاقتى پدرش سراسر ایران را فرا گرفته بود. خراسان از همان هنگام که او عازم قزوین شد، عرصه تاخت و تاز ازبک واقع شد. عبدالله خان ثانى، فرمانرواى ازبک، این تختگاه خراسان را با وجود یک مقاومت طولانى هشت ماهه در برابر محاصره او، از دست حکام قزلباش بیرون آورد. پسرش عبدالمؤمن خان، حتى مشهد را هم بر قلمرو ازبکان افزود و دامنه تاخت و تاز را تا نواحى قومس و بسطام کشاند. شروان و گرجستان و حتى لرستان هم تحت اشغال یا نظارت آنها قرار داشت. در دولتخانه قزوین هم قدرت واقعى در دست مرشد قلى خان استاجلو متمرکز بود که خود را مربى پادشاه جوان مى‏دانست و حتى گه گاه به او تحکم نیز مى‏کرد.
حضور سران قزلباش که در توطئه قتل برادرش حمزه میرزا دست داشتند و برخى از آنها حتى متهم به دخالت در قتل مادرش مهدعليا بودند، جو دربار را براى وى آزار دهنده مى‏کرد و قدرت و نفوذ این قاتلان را براى خود نوعى کابوس موحش مى‏یافت که بدون دفع آنها حفظ حیات و دوام سلطنت برایش غیر ممکن یا آکنده از تشویش و تزلزل بود.
با آنکه هنوز کم تجربه و جوان بود، غریزه حفظ حیات و تجربه سرنوشت پدر و برادر، این اندازه به او آموخته بود که تمام این عوامل تهدید و خطر را نمى‏توان یک باره از میان برداشت و باید با سعه صدر، یک به یک و به نوبت ، از سر راه دور کرد. بدین گونه از احتمال اتحاد آنها بر ضد خویش در امان ماند. شاه عباس با حوصله و تأنى، سران گستاخ و نافرمان قزلباش را که مادر و برادرش به تحریک یا مداخله آنها به قتل رسیده بودند، به کمک مرشد قلى خان از بین برد. خود مرشد هم که مزاحم قدرت او بود و دخالتش در جزییات امور عرصه را بر وى تنگ مى‏کرد، به تدبیر و حیله، در اولین فرصت از میان برداشت؛ بدین گونه، نیروهایى را که در داخل دربار قدرت او را تهدید یا محدود مى‏کرد، به تدریج سرکوب کرد و در آنچه به کار فرمانروایى مربوط مى‏شد به قدرت مطلقه که لازمه استبداد او در تمام امور فرمانروایى بود، دست یافت. سرکشان داخلى را هم به مجرد آن که فرصت مناسب براى سرکوبى آنها برایش حاصل شد، دفع یا آرام کرد و خود را براى مبارزه با تهاجمات خارجى که قلمرو او را از شرق و غرب اشغال یا مورد تهدید قرار داده بودند آماده یافت.
این دشمنان خارجى، هر دو اهل تسنن و هر دو مهاجم بودند و چون به شدت تعصب ضد تشیع داشتند، احتمال اتحاد آنها و درگیر شدن شاه عباس در دو جبهه، متضمن خطر و ریسک فراوان بود. پادشاه قزلباش که شروع جنگ همزمان در دو جبهه را با دشمنان خود، محرک حصول اتحاد مابین آنها مى‏یافت، ترجیح داد اول با دولت عثمانى که قواى آنها در آذربایجان به تختگاه او در قزوین نزدیکتر بود و درگیرى با آنها دشواریهاى بیشترى داشت، کنار بیاید؛ تا براى دفع ازبکان که فقدان ارتش منظم و قدرت منسجم بودند؛ بدین سان، جنگ با قواى ازبک را آسانتر یافت و با آسایش خاطر به آن دست زد. از این رو، حیدر میرزا، برادر زاده خود را که بعد از کشته شدن پدرش حمزه میرزا به موکب او پیوسته بود، جهت مذاکره صلح نزد سلطان عثمانى فرستاد. در معاهده صلحى که بسته شده شاه جوان، ولایات آذربایجان، کردستان، شروان و گرجستان را که در دست قواى عثمانى بود، به آنها واگذاشت، تا در وقت مقتضى آنها را باز پس گیرد و در عین حال مانع اتحاد آنها با ازبکان شود.
شاه عباس اول و سرکوب مخالفان
عبدالمؤمن خان، معروف به خان خرد، پسر عبدالله خان دوم که در حوالى خراسان مشغول تاخت و تاز بود، به محض شنیدن خبر حرکت پادشاه قزلباش از تهران، با عجله آن دیار را ترک و به ماوراءالنهر بازگشت «1005 ق / 1596 م». شاه عباس که نیازى به تعقیب او در آن سوى جیحون ندید، چندى در خراسان، کرمان و یزد به تنبیه سرکشان و برقرارى نظم در داخل مملکت پرداخت. در عین حال، هم به تسخیر لرستان که در دست بازماندگان امراى لر کوچک بود توفیق یافت و هم حکام محلى ولایت استمداد را در مازندران به اطاعت درآورد. چون در همین ایام، عبدالمؤمن خان که بار دیگر در خراسان به تاخت و تاز مشغول بود به دست امراى خود به قتل رسید و خراسان همچنان عرصه غارت ازبک ماند، شاه، بار دیگر، لشکر به خراسان برد و مشهد را در محرم 1006 ق / اوت 1597 م گرفت و ازبکان را به سختى شکست داد؛ پس از آن تاخت و تازى در ماوراءالنهر کرد و خراسان را از دست راهزنى و غارتگرى قوم ایمن ساخت.
شاه عباس بزرگ نیاز به ارتشی جدید و مجهز
در بازگشت از لشکرکشى خراسان، شاه عباس، دو برادر انگلیسى را که در ظاهر براى جهانگردى همراه عده‏اى ملازم به شرق آمده بودند «1006 ق / 1597 م»، در قزوین به حضور پذیرفت؛ آنتونى شرلى و برادرش رابرت شرلى که با همراهان خویش به ظاهر به طور اتفاقى و در واقع به قصد باریابى به درگاه صوفى اعظم به ایران آمده بودند، در باریابى به حضور شاه، هدایایى به وى تقدیم کردند و از جانب شاه با محبت و علاقه پذیرفته شدند. شاه چون دریافت که برخى از همراهان این دو برادر در فن توپ ریزى و ساختن سلاحهاى آتشین مهارت دارند، به وسیله آنها ارتش شخصى خود را که در حال تشکیل بود، به اینگونه سلاحها مجهز کرد. شاه چون دیگر به ارتش قزلباش که افراد آن فقط از سرکردگان خود فرمانبردارى داشتند، و سرکردگان هم گرچه با وجود اظهار جانسپارى و اخلاص زبانى، لزوما" به وى وفادار نبودند؛ تشکیل یک ارتش جدید را که داراى انضباط محکم، و تحت فرمان مستقیم خود او باشد، لازم مى‏دید. به علاوه، از روى تجربه شخصى دریافته بود که ارتش عثمانى نیز غالبا" پیروزیهاى خود در جنگ با ایران را مدیون برترى و کارآیى اسلحه و تجهیزات خود بود؛ از این رو، ضرورت تجهیز ارتش به سلاح آتشین و مدرن و به ویژه به توپخانه مؤثر و کارساز، کاملا" احساس مى‏شد؛ و این شرط نخست براى آمادگى در جنگ با عثمانى بود؛ به احتمال قوى، شاه دانا، بر مبناى همین نیازها بود که نبرد با عثمانى را به عهده تعویق انداخت؛ و از ارتش قزلباش تنها براى دفع ازبکان و سرکوب متمردان داخلى سود جست.
بازیافتن وحدت وتمامیت ارزی ایران در عهد شاه عباس بزرگ
شاه در اولین فرصت، با ارتش جدید منظم و تعلیم یافته و جنگ آزموده تازه‏اى که تجهیز کرده بود، لشکر به آذربایجان برد، تبریز را از چنگ عثمانى بیرون آورد «1011 ق / 1602 م»، سپاه عثمانى را از ایروان بیرون کرد و چقالى اغلى، سردار عثمانى را که ماشین جنگى عظیم روم را با یکصد هزار مرد جنگى براى مقابله تعرضى به ایران، به نواحى وان و قارص در ارمنستان همراه آورده بود، شکست سختى داد «جمادى الثانى 1013 ق / نوامبر 1604 م». به دنبال آن در 1015 ق / 1606 م تفلیس و شروان و حتى موصل و دیار بکر را هم از دست عثمانى خارج ساخت. با آنکه دو سال بعد، سلطان احمد خان، پادشاه عثمانى، طى یک لشکرکشى مجدد که به سردارى صدر اعظم خود مراد پاشا به راه انداخت و تبریز را دوباره فتح کرد «1017 ق / 1608 م»، سپاه عثمانى بلافاصله در همانجا مغلوب و منهدم گردید. بالاخره،عثمانى که بیشتر مناطقى را که مقارن آغاز سلطنت شاه عباس طى یک متارکه طولانى به حساب خود به دست آورده بود، در طى این جنگها از دست داد و خود را براى برقرارى یک صلح پایدار ناچار یافت. سرانجام، طى مقاوله نامه‏اى رسمى، الحاق ولایات غصب شده ایران، به خاک اصلى، مورد تأیید و قبول قرار گرفت. شاه عباس هم براى دفع هر گونه بهانه غرامت جویى از جانب آنها، موافقت کرد که در مدت برقرارى صلح، سالانه معادل دویست بار ابریشم خام به دولت عثمانى تحویل نماید «1020 ق / 1611 م». بدین گونه در پایان سه سال جنگ، شاه عباس بهادر خان، توانست وحدت و تمامیت ارضى سرزمین ایران را که در دوران فرمانروایى پدرش محمد خدابنده به سختى لطمه دیده بود، دوباره برقرار نماید و به تجاوز دو نیروى مهم خارجى - ازبک و عثمانى - و همچنین سرکشى و گردنکشى حکام محلى خاتمه دهد.
شاه عباس بزرگ و اثبات مجدد برتری نظامی ایران
با این حال صلح میان دو کشور چند سالى بیش نپایید و پناهنده شدن حاکم شورشى گرجستان به دربار عثمانى که نقض عهدنامه بود، جنگ دیگرى را پیش روى دو دولت قرار داد. این جنگ که سه سال به طول انجامید، برترى نظامى ایران را بار دیگر نشان داد و براى سلطان عثمانى ثمره‏اى نداشت، جز آنکه در معاهده دیگرى که به امضاء رسید، میزان ابریشم دریافتى عثمانى به نصف تقلیل یافت.
معاهده دوم بین دو دولت، هنوز مسئله بغداد را که در دست نیروهاى عثمانى رود، بلاتکلیف مى‏گذاشت. تسلط بر این دیار براى شاه عباس، غیر از تأمین وحدت و تمامیت ارضى ایران که بغداد و عراق جزء لاینفک آن محسوب مى‏شد، به ویژه به خاطر وجود ابقاع متبرکه ائمه شیعه و نیز به عنوان پایگاه علمى تشیع و زیارتگاه شیعیان ایران، حائز اهمیت فراوان بود و جدا ماندن آن از خاک ایران، لطمه‏اى به حیثیت دولت شیعى به شمار مى‏رفت. از این رو، شاه عباس در اولین فرصت مناسب لشکر به بین النهرین برد و بغداد را در ربیع الاول 1032 ق / ژانویه 1623 م تسخیر کرد؛ بقاع متبرکه را زیارت نمود و خرابیهاى آن را مرمت و بناهاى تازه نیز احداث کرد. این اقدام شاه عباس، البته لطمه‏اى به حیثیت دولت عثمانى تلقى شد؛ به ویژه آنکه در همان ایام و اندکى پیش از فتح بغداد، ایران توانسته بود پرتغالیها را از جنوب ایران و بندر جرون«گمبرون» و بحرین و هرمز و قشم بیرون راند، مایه مزید وحشت «باب عالى» - دربار عثمانى - از اقدامات شاه عباس و وهن بزرگى به حیثیت نظامى دولت عثمانى محسوب مى‏گشت.
به هر تقدیر، سلطان مراد چهارم - پادشاه عثمانى - بلافاصله در صدد تدارک این وهن برآمد و سردار خود احمد پاشا را با لشکرى مجهز براى استرداد بغداد به عراق فرستاد. بغداد به محاصره سردار عثمانى درآمد، اما زینل بیگ شاملو، سردار ایرانى، محاصره بغداد را شکست و سردار ترک را مغلوب کرد. خود شاه عباس هم براى اخراج سپاه عثمانى از عراق با لشکر مجهزى از راه رسید. سپاه عثمانى در برخوردهایى که روى داد به کلى منهزم شد «1034 ق / 1625 م». بغداد و بقاع متبرکه دوباره به تملک ایران درآمد و از آن پس تا شاه عباس زنده بود، دولت عثمانى جسارت تعرض به خاک ایران را پیدا نکرد.
سلطنت شاه عباس دوره ای شکوفا
سلطنت چهل و دو ساله شاه عباس در آنچه به رفاه و توسعه امنیت مى‏شد، یک دوره استثنایى و بى همانند در تمام تاریخ جدید ایران بود. شاه عباس، چهار سال بعد از جلوس بر اورنگ شاهى، تختگاه سلطنتش را از قزوین به اصفهان منتقل کرد «1000 ق / 1592 م» و در توسعه و آبادانى آن شهر اهتمام قابل ملاحظه‏اى نشان داد. در مقابل دولتخانه عثمانى که «باب على» خوانده مى‏شد، دولتخانه او در اصفهان «عالى قاپو» نامیده شد که به همان معنى و در همان پایه از جلال و عظمت بود. به سعى شاه، در اصفهان بناهاى ممتاز و عالى ساخته شد؛ امنیت راهها، ایجاد جاده‏هاى وسیع، تأسیس کاروانسراهاى متعدد، رونق اقتصادى قابل ملاحظه اما شکننده و ناپایدارى را در ایران عهد او به وجود آورد.شاه عباس، در شصت سالگى، در حالى که با وجود بیمارى، اندیشه تسخیر بصره را در سر مى‏پروراند و حتى سردار خود امام قلى خان را به اقدام به این کار فرمان داده بود، در مازندران به بستر افتاد؛ اندک اندک بیماریش سخت شد و در عمارت سلطنتى اشرف «=بهشهر» در جمادى الاولى 1038 ق / 1629 م وفات یافت. جنازه‏اش را از مازندران به قم انتقال دادند و در آنجا به خاک سپردند. بعد از وى نواده‏اش سام میرزا با عنوان شاه صفى به سلطنت رسید.

۱۳۸۹ دی ۲۸, سه‌شنبه

چرا موفق نميشويم ؟

اگر ميخواهيد زندگي موفقي داشته باشيد ، هيچوقت خودتان را درگير 7 عادت آدمهاي ناموفق نكنيد . اين 7 عادت عبارتند از :
عادت اول : آنها منفي فكر ميكنند ، منفي حرف ميزنند و منفي عمل ميكنند !
آنها در هر شرايطي فقط مشكلات را ميبينند . هميشه شكايت ميكنند كه آفتاب خيلي داغ است ، باران گلهاي باغچه‏شان را خراب كرده ، موهايشان را بهم ريخته و ... خلاصه فكر ميكنند همه عالم برخلاف ميل آنهاست . هميشه مشكل را ميبينند و هيچ وقت راه حل را نميبينند . با يك ضربه كوچك مشكلات را آنچنان بزرگ ميكنند كه تبديل به يك تراژدي اساسي ميشود . آنها شكست را عاقبت هر كاري ميدانند ؛ همچون يك بلاي آسماني كه يك دفعه نازل ميشود . هيچوقت به جلو حركت نميكنند و در زندگيشان تغيير زيادي نميدهند ، چرا كه هميشه ميترسند حاشيه امنيت و راحتي خودشان را از دست بدهند .
عادت دوم : آنها قبل از اينكه فكر كنند ، عمل ميكنند !
آنها براساس تصميمهاي غريزي ، آني و تكانه‏اي عمل ميكنند ! مثلاً اگر چيزي را ببينند كه خوششان بيايد و چشمشان را در نگاه اول بگيرد بدون لحظه‌اي درنگ آنرا ميخرند . حتي خيلي چيزهاي به درد نخور و بي‌ربط با زندگيشان . بعد يك چيز بهتر را ميبينند و شروع ميكنند به ناله و نفرين و چانه زدن براي بدست آوردن آن . اگر بدستش بياورند زود از ياد ميبرند و اگر بدستش نياورند زمان زيادي را صرف غم و اندوه ناشي از آن ميكنند . اكثر وقتها درباره آينده فكر نميكنند و با اين حال فكر ميكنند فردا موقعيت بهتري از امروز خواهند داشت . درباره نتايجي كه بدست خواهد آمد ، نظري ندارند .
عادت سوم : خيلي بيشتر از آنكه گوش بدهند ، حرف ميزنند !
انگار ميخواهند يك شومن باشند و خودشان را مدام داخل بحث‏هايي درباره قهرمانان زندگيشان و گروهها و دسته‏هايي كه دوست دارند ، مي‏اندازند و در اين راه از دروغ گفتن هم ابايي ندارند اما اكثر مواقع حرفهايي كه ميزنند با توجه و استقبال ديگران رو‏به‏رو نميشود . وقتي كسي به آنها نصيحتي ميكند ، گوشهايشان را ميبندند و چيزي نميشنوند ، چرا كه آنقدر مغرورند كه نميخواهند اشتباهشان را قبول كنند . در تصور خودشان ، خيلي هم با فهم و كمالات هستند . آنها توصيه‏هاي ديگران را رد ميكنند چون احساس ميكنند اگر به حرف ديگران گوش بدهند ، رتبه و منزلتشان پايين مي‏آيد .
عادت چهارم : آنها راحت تسليم ميشوند
آدمهاي موفق از ناموفق‏ها و شكست‏خورده‏ها بعنوان پله‏هايي براي بالا رفتن استفاده ميكنند . اما جواب اينكه چگونه اين افراد را شناسايي ميكنند و پل موفقيتشان را از ناكامي آنها ميسازند اين است كه ناموفقها اكثرا در كاري كه انجام ميدهند يا صلاحيت ندارند يا استعداد . آدمهاي ناموفق در شروع هر كاري سعي و تلاش نشان ميدهند اما چيزي نميگذرد كه همه شور و شوقشان را از دست ميدهند ، مخصوصا وقتي با اشتباهي از خودشان رو‏به‏رو ميشوند . به محض اين اتفاق ، كارشان را ترك ميكنند و دنبال كار ديگري ميگردند . البته اتفاقي نمي‏افتد ؛ چون باز همان داستان و همان نتيجه تكرار ميشود . آدمهاي ناموفق پافشاري خاصي در دنبال كردن روياها و كارهايي كه دوست دارند انجام بدهند ، ندارند .
عادت پنجم : آنها حسودند و سعي ميكنند ديگران را پايين‏تر از خودشان نگه دارند
آنها حسودند ! خودشان را در موفقيتهاي ديگران سهيم ميبينند و ديگران را سهيم در شكست‏هايشان و بجاي اينكه كار و تلاششان را بيشتر كنند ، شروع ميكنند به شايعه‏سازي و زيرآب‏زني ديگران و با اين كار سعي ميكنند ديگران را از معركه به در كنند و جاي آنها را بگيرند . هر چند گاهي آنها در اين كار موفق ينظر ميرسند اما چيزي كه كاملا واضح است ناموفق بودن آنهاست و احساس غرور كاذبشان . آنها حتي اگر در زمينه‏اي خوب باشند و صاحب استعداد و توانايي ، به شما هيچ كمكي نميكنند .
عادت ششم : آنها وقتشان را زياد هدر ميدهند
آنها نميدانند فردا چه كاري بايد انجام بدهند و گاهي فقط ميخورند و مهماني ميروند و ميگردند و تلويزيون نگاه ميكنند و از آن بدتر ، خيلي از آنها هيچ كاري نميكنند و هيچ فكري هم براي آينده در سرشان ندارند . اين شايد براي مدت زمان كوتاهي آزاردهنده نباشد و حتي يكي از روشهاي آرامش‏بخش به حساب بيايد ، اما اگر ميخواهيم موفق باشيم ، بايد زمانمان را مديريت كنيم و بنحو مطلوبي بين كار و سرگرميهاي خودمان تعادل ايجاد كنيم .
عادت هفتم : آنها راحت‏ترين و بي‏دردسرترين راه را انتخاب ميكنند
اگر دو راه براي انتخاب كردن وجود داشته باشد ، آدمهاي ناموفق راهي را انتخاب ميكنند كه راحت‎تر است ؛ حتي اگر اين راه منفعت كمتري داشته باشد . آنها نميخواهند به هيچ عنوان به خودشان كمي زحمت بدهند ؛ در حاليكه يك زندگي خوب ميخواهند . نكته‏اي كه اين آدمها نميدانند اين است كه هيچ چيزي بدون تلاش بدست ني‏آيد و اگر همين آدمها كمي براي خودشان و در راه خودشان فداكاري كنند زندگيشان خيلي بهتر ميشود . در مقابل ، زندگي خوب آدمهاي موفق بنا ميشود بر استمرار و خطا! آنها ثابت قدم هستند و در راه رسيدن به هدفهايشان تسليم نميشوند . آنها خطا ميكنند اما آنها را تكرار نميكنند و از ميان خطاهايشان ، نكته‏هاي مثبت را بيرون مي‏آورند .

۱۳۸۹ دی ۲۶, یکشنبه

برف


امشب تهران سفيدپوش شد . به بهانه بارش برف اين رحمت الهي دلم ميخواد اين قطعه شعرو كه جايي خونده بودم بنويسم ، اميدوارم كه خوشتون بياد :

شهر در رنگ طلایی غروب

باز می رفت به خواب

آسمان از هممه جا می آورد

ابرها را به شتاب

حمله آورد به شهر از سر کوه

باد برف آور و سرد

چیده شد باز به سرپنجه باد

برگ نارنجی و زرد

ابرها با کمک باد به هم پیوستند

و شتابان با هم

همه روزنه ها را بستند

شهر را پوشاندند

شهر سرشار از رنگ

لحظاتی سپری شد به سکوت

به درنگ !

صبحگاهان که ز خوابی آرام

شهر ما دیده گشود

خبر از رنگ نبود

همه جا نور امید

همه جا زیبایی

همه جا رنگ سپید

۱۳۸۹ دی ۲۰, دوشنبه

ادعای ارضی پمپي، جنگ حرّان و بزرگترین شکست نظامی امپراتوری روم از ایران

دهم ژانويه سال 62 پيش ازميلاد پمپيPompey ژنرال رومي و يكي از اعضاي شوراي 3 نفري رياست امپراتوري روم اعلام كرد كه سوريه و مناطق اطراف آن ضميمه قلمرو روم خواهد بود. در آن زمان سوريه به مراتب بزرگتر از امروز و پايتخت آن انتاكيه (Antioch) و شامل جنوب غربي تركيه امروز، قسمتي از اردن امروز و لبنان بود. اين تصميم،چهل روز بعد توسط يك فرستاده ويژه به اطلاع امپراتوري ايران رسانده شد. پاسخ ايران اين بود: دست روميان از مناطق شرق مديترانه كوتاه. اين مناطق از جمله سوريه و ناحيه اورشليم بايد استقلال داشته باشند و يا تحت الحمايه ايران باشند.
اين پاسخ دندان شكن بر امپراتوري روم گران آمد و عزم جنگ با ايران را كرد. كراسوس ژنرال ديگر همرديف پمپي و يكي از اعضاي شوراي سه گانه رياست بر امپراتوري روم تداركات لازم براي اين جنگ را فراهم كرد و 9 سال بعد (53 سال پيش از ميلاد) با سپاهي انبوه وارد شرق مديترانه شد. كراسوس فاتح جنگ بردگان و درهم‌کوبنده اسپارتاکوس سردار قدرتمند انقلاب بردگان بود.ارتش ايران به فرماندهي سپهبد «سورنا» به حرکت درآمد و جنگ دو ارتش در منطقه حرّان (كارهه آن زمان – كنار رود فرات، مرز امروز سوريه و تركيه) آغاز شد. در اين جنگ سپاه روم درهم شكست، كراسوس و پسرش كشته و روميان به مديترانه ريخته شدند. اين جنگ بزرگترين پيروزي شرق برغرب در طول تاريخ بشمار آورده شده است. مورخان نظامي علت پيروزي ايران را برتري اسلحه و تاكتيك جنگ و احساسات شديد ناسيوناليستي ايرانيان دانسته اند. شكست كارهه تحقير بزرگي براي امپراتوري روم بود.
افسران رومي درباره شكستشان از ايران به سناي روم چنین گزارش دادند:
سورنا فرمانده ارتش ايران در اين جنگ از تاكتيك و سلاحهاي تازه بهره گرفت. هر سرباز سوار ايراني با خود مشك كوچكي از آب حمل مي‌كرد و مانند ما دچار تشنگي نمي‌شد. به پيادگان با مشكهايي كه بر شترها بار بود آب و مهمات مي رساندند. سربازان ايراني به نوبت با روش ویِِژه‌ای از ميدان بیرون رفته وبه استراحت مي‌پرداختند. سواران ايران توانایی تير اندازي از پشت سر را دارند. ايرانيان كمانهایي تازه اختراع كرده‌اند كه با آنها توانستند پاي پيادگان ما را كه با سپرهاي بزرگ در برابر انها و براي محافظت از سوارانمان دیوار دفاعی درست كرده بوديم به زمين بدوزند. ايرانيان داراي زوبين‌هاي دوكي شكل بودند كه با دستگاه نوینی تا فاصله دور و به صورت پی‌درپی پرتاب مي شد. شمشيرهاي آنان شكننده نبود. هر واحد تنها از يك نوع سلاح استفاده مي كرد و مانند ما خود را سنگين نمي كرد. سربازان ايراني تسليم نمی‌شدند و تا آخرين نفس بايد می‌جنگیدند. اين بود كه ما شكست خورده، هفت لژيون را به طور كامل از دست داده و به چهار لژيون ديگر تلفات سنگين وارد آمد. جنگ حران كه نخستين جنگ بين ايران و روم به شمار مي‌رود، داراي اهميت بسيار در تاريخ است زيرا روميها پس از پيروزي‌هاي پي‌درپي براي اولين بار در جنگ شكست بزرگي خوردند و اين شكست به قدرت آنان در دنياي آن‌روز سايه افكند و نام ايران را بار ديگر در جهان پرآوازه كرد و نام دولت پارت و شاهنشاهی اشکانی را جاودانه ساخت.همانگونه كه دولت بزرگ هخامنشي در مرزهاي خود در باختر براي نخستين بار با گسترش و کشورگشایی يونان برخورد کرد و پيشرفت یونان را درشرق و آسیا متوقف گردانيد، دولت جهانگير روم نيز در پيشرفت مرزهاي خود درخاور، با سد قدرتمند ايراني روبرو شد و از آن زمان به بعد گسترش و توسعه آن دولت در آسيا، پايان پذيرفت. پس از پيروزي سورنا بر كراسوس و شكست روم از ايران، دولت مرکزی روم دچار اختلاف شدید شد. پس از این جنگ نزديك به يك قرن، رود فرات مرز شناخته شده بين دو كشور گرديد و مناطق ارمنستان، ترکیه، سوریه، عراق تبدیل به استان‌هایی از ایران گردیدند. روميها براي جلوگيري از شكستهاي آينده و به پيروي از ايرانيان ناچار شدند به وجود سواره نظام درسپاه خود توجه بيشتري بنمايند.

۱۳۸۹ دی ۱۷, جمعه

كاش

كاش روياهايمان روزي حقيقت ميشدند
تنگناي سينه‏ها دشت محبت ميشدند
سادگي ، مهر و وفا قانون انسان بودن است
كاش قانون‏هايمان يكدم رعايت ميشدند
اشكهاي همدلي از روي مكر است و فريب
كاش روزي چشمهامان با صداقت ميشدند
گاهي از غم ميشود ويران دلي
كاش غصه‏ها بين دلها مردانه قسمت ميشدند

شمار تلفات روميها تنها در دو جنگ با ايرانيها در زمان شاپور دوم

گزارش رسمي جنگهاي روم وايران در سالهاي 348 و 350 ميلادي (دوران حكومت شاپور دوم معروف به ذوالاكتاف) كه به تاريخ 20 اكتبر 351 از سوي ارتش روم تكميل و به تاريخ هفتم ژوئيه سال 352 به امضاي كنستانتينوس دوم امپراتور وقت رسيده و براي اطلاع سناي روم ارسال شده و سپس در آرشيو دولتي روم قرار گرفته و اينك در آرشيو واتيكان نگهداري مي شود ارقام تلفات (كشتگان) ارتش روم را به اين شرح نشان مي دهد:

جنگ سال 348 (جنگ يكم) : 50 هزار و 231 كشته

جنگ سال 351 (جنگ دوم) : 39 هزار و 12 تن كشته

تاريخها پس از احتساب با تقويم تازه ميلادي، از سوي كيوريتور آرشيو اصلاح شده اند. هردو جنگ را رومي ها آغاز كرده بودند كه شكست خوردند. مجسم كنيد كه اگر قدرتي به نام ايران وجود نداشت كه در برابر جاه طلبي رومي ها بايستد مشرق زمين با چه بدبختي رو به رو مي شد . شرق بايد مديون مردان ايران باشد که در خون حود غلطيدند و قرنها آزادي و شئون آنان را حفظ کردند.

۱۳۸۹ دی ۱۲, یکشنبه

سالگشت درگذشت «سيبويه» ايراني كه براي زبان عربي «صرف و نحو» نوشت

طبق نوشته روزنگارهاي بين المللي، «سيبويهSibbuyeh» زبان شناس معروف ايراني در نخستين هفته ژانويه سال 793 ميلادي در شيراز درگذشت. وي در زماني كه هنوز دقيقا به دست نيامده است در شهر بيضاء در استان فارس به دنيا آمده بود. اهميت تاريخي سيبويه از آن جهت است كه نخستين فردي بود كه براي زبان عربي صرف و نحو (گرامر) نوشت و صداها را در اين زبان مشخص ساخت. بنابراين، علامات ضمه، فتحه، كسره و تنوين ها اختراع و كار سيبويه ايراني است. وي با اين عمل عنوان «سيبويه نحوي» را به خود اختصاص داد. بدون كاري كه سيبويه كرد و در آن زمان يك شاهكار بود، پيشرفت زبان عربي ميسر نبود و استحكام اين زبان به اين صورت باقي نمي ماند. به اين ترتيب، اين ايرانيان بودند كه براي اعراب دستور زبان (صرف و نحو) نوشتند.
سيبويه در لغت به معناي كسي است كه بوي ميوه سيب مي دهد. تلفظ عربي آن چيز ديگري است.
به مناسبت سالگشت درگذشت «سيبويه» نگاهي كوتاه به اهميت بين المللي ادبيات فارسي:
هنگامي كه از ادبيات يك ملت نام برده مي شود، قضاوت درباره آنها به صورت من حيث المجموع در طول زمان (سراسر تاريخ) است. به علاوه وقتي كه به ادبيات فارسي اشاره مي رود، يعني مطالبي كه به صورت نظم و نثر، فيكشن (داستاني) و نان ـ فيكشن (غير داستاني و مستند) در سراسر «ايران زمين» و نيز توسط ايرانيان و فارسي گويان سراسر جهان در طول زمان تاليف و تصنيف شده است. قلمرو «Persian Literature» شامل تمامي خاك امپراتوري قديم ايران است كه در قرن 19 قرباني مطامح و يا رقابت هاي استعماري اروپائيان شد. بنابراين ادبيات سرزمين كنوني ايران، كل آسياي ميانه، ايران خاوري (افغانستان تا رود سند)، كشمير، قفقاز و ايران غربي سابق را شامل مي شود. مي دانيم كه قرن ها زبان دربار امپراتوران هند و عثماني و روشنفكران هندي و روسيه جنوبي «فارسي» بود و در آنجا، مي توان امير خسرو دهلوي و محمد اقبال را مثال زد. پس از ايجاد كشور پاكستان، سرود ملي آن كشور به زبان فارسي تنظيم شد. در حال حاضر هم در افغانستان، تاجيكستان و هر نقطه ديگر هر نوشته توسط فارسي زبانان و فارسي تبارها، ادبيات فارسي بشمار مي رود.
در همه دائرة المعارف ها، ادبيات فارسي به عنوان وسيعترين ادبيات در همه جهان توصيف شده است كه با احتساب «اوستاAvesta» سابقه سه هزار ساله دارد. ادبيات فارسي و به ويژه در قرون وسطا داراي بهترين كيفيت در طول تاريخ است. ارزش جامعه شناسي ادبيات فارسي قرون وسطا در اين است كه آكنده از پند و نصحيت به همگان از نوجوانان تا دولتمردان است. كثرت شعر در ادبيات فارسي، اين زبان را كه معرف روانشناسي و وسعت انديشه مردمانش است به «زبان شعر» معروف ساخته كه ما بايد آن را مرهون سامانيان و فردوسي و شعراي قرن نهم تا 13 ميلادي خود بدانيم كه عمدتا از ايران خاوري و شمال خاوري (افغانستان و آسياي ميانه) و فارس برخاسته بودند. همين اشعار بود كه موسيقي ايراني را متمايز از موسيقي ساير ملل كرده است. ادبيات يك ملت مرزهاي قراردادي را نمي شناسد و در نتيجه سند هويت و وحدت مردمي است كه اين ادبيات متعلق به آنان است و در مالكيت آنها شريك هستند. اين افتخاري بزرگ است كه كتاب كاووسنامه (قابوسنامه) 11 قرن پيش ما كه توسط يك امير (پرنس) مازندراني از دودمان زياريان نوشته شده بود به همه زبان ها ترجمه شده است؛ نخست به يوناني و سپس به ترتيب هبرو، اسپانيايي، لاتين (ايتاليايي قديم)، آلماني، انگليسي (توسط سر توماس نورث)، فرانسه و ....
همچنين بايد بدانيم كه ادبيات در جهان عرب با ترجمه «كليله و دمنه» از فارسي ساساني به عربي در قرن هشتم ميلادي توسط روزبه (ابن مقفع) آغاز شد. با وجود اين خدمت با ارزش، منصور خليفه عباسي كه با كمك نظامي ـ سياسي ايرانيان بر سر كار آمده بود او را اعدام كرد!. اگر سيبويه ايراني براي زبان عرب صرف و نحو (گرامر) ننوشته بود اين زبان در نوشتار همانند لهجه (گويش) يكنواخت بودن خود را از دست مي داد.