شكسپير : اگر تمام شب براي از دست دادن خورشيد گريه كني ، لذت ديدن ستاره ها را هم از دست خواهي داد . فرانسيس كافكا : قلب خانه‌اي است با دو اتاق خواب ، در يكي رنج و در ديگري شادي زندگي مي‌كند . نبايد زياد بلند خنديد چون ممكن است رنج در اتاق ديگر بيدار شود . گابريل گارسي ماركز : امروز همان فردايي است كه ديروز انتظارش را مي‌كشيدي . نيچه : بايد دنبال شادي‌ها گشت ولي غمها خودشان ما را پيدا مي‌كنند . شاتو بريان : خوشبختي توپي است كه وقتي مي‌غلتد به دنبالش مي‌رويم و وقتي توقف مي‌كند به آن لگد مي‌زنيم . جبران خليل جبران : عاشقان راستين ايمان دارند به گنجي دست يافته‌اند كه ديگران از آن بي‌بهره‌اند . شوپنهاور : ما به ندرت درباره آنچه كه داريم فكر مي‌كنيم ، در حاليكه پيوسته در انديشه چيزهايي هستيم كه نداريم . مارلون براندو : ترجيح مي‌دهم روي موتورسيكلتم باشم و به خدا فكر كنم تا اينكه در كليسا باشم و به موتورسيكلتم فكر كنم . ارد بزرگ : زيبارويي كه مي‌داند زيبايي ماندني نيست ، پرستيدني است . آنتوان دوسنت اگزوپري : نگاهت رنج عظيمي است ، وقتي به يادم مي‌آورد كه چه چيزهاي فراواني را هنوز به تو نگفته‌ام .بايزيد بسطامي : يا چنان نماي كه هستي ، يا چنان باش كه مي‌نمايي . بزرگمهر : در نظر خردمند ، شادي كه غم به دنبال دارد بي ارزش است . بتهوون : اگر مي‌خواهي خوشبخت باشي براي خوشبختي ديگران بكوش زيرا آن شادي كه ما به ديگران مي‌دهيم به دل ما برمي‌گردد . پائولو كوئليو : هر جا به جستجوي خداوند برخيزي ، او را در همان جا خواهي يافت . آلبرت انيشتين : در سقوط افراد در چاه عشق ، قانون جاذبه تقصيري ندارد . آندره ژيد : هرگز براي خوشبختي امروز و فردا نكن . بايد آهسته نوشت ، با دل خسته نوشت ، با لب بسته نوشت ، گرم و پر رنگ نوشت ، روي هر سنگ نوشت ، تا بدانند همه ، تا بخوانند همه ، كه اگر عشق نباشد ، دل نيست

۱۳۹۰ خرداد ۹, دوشنبه

روزي که اسقف کليسا دستور داد " ژاندارک " را آتش بزنند!



يك اسقف فرانسوي متحد انگلستان سي ام ماه مي سال 1431 ژاندارك، دختر ارلئان، كه فرانسويان مايوس و افسرده را به پيروزي رسانيد به جرم جادوگري آتش زد. وي سوم ژانويه همين سال از سوي انگليسي ها براي مجازات شدن به اين اسقف (كشيش بزرگ)سپرده شده بود كه به دستور اين كشيش، محاكمه كليسايي شد و به جرم جادوگري و پوشيدن لباس مردانه محكوم به اعدام گرديد و در يك بازار باز و بدون سقف در برابرچشم مردم آتش زده شد. ژاندارك هنگام آتش زده شدن 19 ساله بود.
ژاندارک دوران خردسالي را در محيطي گذرانيده بود كه ارتش فرانسه از انگليسي ها شكست خورده بود و تمامي شمال رود «لوار» از جمله پاريس به تصرف انگليسي ها در آمده بود. در اين جنگ پاره اي از فرانسويان هم به انگليسي ها كمك مي كردند.
هنگامي كه نيروهاي دشمن از روستاي محل اقامت او كه دختر يك كشاورز بود گذشتند و خرابي فراوان به بار آوردند و سپس دست به محاصره بندر ارلئان در همان نزديكي زدند، ژاندارک به خشم آمد و به مدافعان نا اميد ارلئان پيوست. لباس سربازي بر تن و
سربازان را تشويق به ضد حمله كرد و موفق شدند. وي سپس با درجه سرواني به هدايت سربازان فرانسوي ادامه داد و دشمن را از بسياري از نقاط وطن بيرون راند.
در اثناي اين پيروزي ها، فرانسويان متحد انگلستان او را گرفتند و به انگليسي ها فروختند و انگليسي ها وي را به يك اسقف فرانسوي هوادار خود تحويل دادند و گفتند كه او جادو گر است كه صدايش اين چنين هيجان و دلاوري در سربازان فرانسه به وجود مي آورد كه بدون ترس دست حمله به نيرويي به مراتب بزرگتر از خود مي زنند. انگليسي ها نخواستند، خود ژاندارك را بكشند و براي هميشه دشمني فرانسويان را بخرند.
تحت فشار افكار عمومي، سران كليساي كاتوليك فرانسه 25 سال پس از مرگ ژاندارك، از وي اعاده حيثيت كردند كه بعدا عنوان قهرماني فرانسه را نيز به دست آورد و پاپ در سال 1920 (489 سال پس از آتش زده شدن!) او را تقديس كرد.

نبرد سرنوشت ساز تيسفون : شكست روميان و كشته شدن امپراتور روم


بيست و نهم ماه مي سال 363 ميلادي در كنار دجله، در محلي كه اينك در آنجا شهر بغداد واقع شده است و نه چندان دور از شهر تيسفون Ctesiphon (مدائن) پايتخت امپراتوري ايران، جهان باستان شاهد نبرد سخت 60 هزار لژيونر رومي با سربازان ايراني به فرماندهي سپهبد «مرناMerena» بود. فرماندهي روميان را ژوليان (فلاويوس كلوديوس ژوليانوسFlavius Claudius Julianus) امپراتور روم شخصا برعهده داشت. ميدان اين جنگ، شش فرسنگي (36 کيلومتري) شمال تيسفون نوشته شده است.
مارسه ليوس Marcellinus مورخ يوناني (متولد 330 و متوفا در 391 ميلادي) كه به عنوان يك افسر ارتش روم ناظر صحنه هاي جنگ بود شرح نبرد، علل و نتايج آن را برنگاشته است. به نوشته وي، پس از درگذشت كنستانتين دوم در سوم نوامبر 361 در ترسوس Tarsus كه در قسطنطنيه دفن شد ژوليان جانشين او وارث مساعي او براي پيشگيري از ادامه تصرف قلمرو روميان در مشرق زمين توسط شاپور دوم (ذوالاكتاف) شاه وقت ايران از دودمان ساسانيان شده بود. وي پنجم مارس سال 363 ميلادي از فرصت دوربودن شاپور از پايتخت استفاده كرد و با 90 هزار لژيونر عازم ايران شد. شاپور دوم براي سركوب كردن باقيمانده طوايف «هون» به آن سوي منطقه فرارود (آسياي ميانه) رفته بود. شاپور قبلا دو بار دست به حمله نظامي به قلمرو كنستانتين دوم زده و دست روميان را از مناطق متعدد در آسياي غربي كوتاه كرده بود.
ژوليان در رسانيدن خود به پشت ديوارهاي پايتخت ايران به قدري شتاب كرد كه منتظر پيوستن 30 هزار تن از نظاميانش نشد كه آنان را قبلا روانه ارمنستان ساخته بود. شاپور دوم پس از آگاه شدن از لشكركشي ژوليان، با عجله عزم بازگشت به پايتخت كرد و تا رسيدن خود با واحدهاي اصلي ارتش، سپاه اسپهبد «مرنا» مستقر در منطقه پایتخت را مامور متوقف ساختن ژوليان كرده بود. سپهبد مرنا در نبرد بيست و نهم ماه مه موفق به متوفق ساختن ژوليان شد كه قصد او تصرف پايتخت ايران زمين بود.
ژوليان که از طریق جاسوس های خود از نزديك شدن شاپور دوم با سواره نظام زره پوش و به نوشته مارسه ليوس، داراي زره و سلاحهايي به شكل كاتافراكت Cataphract (يوناني) و كليباناري Clibanarii(رومي) و واحدهاي فيل سوار زوبين انداز آگاه شده بود ، دستور عقب نشيني به سامرا (سامره) را داد تا در آنجا منتظر نیروی کمکی سی هزار نفری خود شود و نبرد را از سرگيرد، ولي اسپهبد «مرنا» از تعقيب او دست برنداشت. سه هفته بعد شاپور دوم به او رسید و دو سپاه ایران 26 ژوئن (27 روز بعد) در حاشيه سامرا نيروهاي رومي را پيش از اين كه به صورت هلال آرايش يابند به محاصره درآوردند. در جريان جنگ، يك سرباز ايراني زوبين (نيزه كوتاه ـ سرنيزه كه به هدف پرتاب مي شد) به سوي ژوليان پرتاب كرد كه بر پهلوي او نشست و چند ساعت بعد درگذشت.
در پي در گذشت ژوليان، ژنرالهاي رومي ژوويان را به سمت امپراتور موقت انتخاب كردند كه وي چون توان و استعداد جنگيدن در نيروهاي رومي نديد با شاپور دوم صلح كرد و از پنج منطقه بزرگ در شرق مديترانه و هرگونه ادعاي روم در ارمنستان صرف نظر كرد و متعهد شد كه شخصا به مناطق پنجگانه مراجعه كند و به دست خود پرچم ايران در آنجا برافرازد كه چنين كرد و اين عمل در تاريخ امپراتوري روم يك تحقير خوانده شده است.
شاپور دوم كه 70 سال بر ايران حكومت كرد و شهر نيشابور را در خراسان ساخت به روش شاپور يکم، دستور داد كه مجسمه هايي بسازند كه كشتگان رومي را در زير پاي سواره نظام ايران نشان دهد تا اين پيروزي هرگز فراموش نشود و به سان شاپور يکم، اسيران رومي را هم براي كار كشاورزي به خوزستان فرستاد.

۱۳۹۰ خرداد ۳, سه‌شنبه

روز مادر مبارک


آسمان را گفتم
می توانی آيا
بهر يک لحظه خيلی کوتاه
روح مادر گردی
صاحب رفعت ديگر گردی
گفت نی نی هرگز
من برای اين کار
کهکشان کم دارم
نوريان کم دارم
مه وخورشيد به پهنای زمان کم دارم
***
خاک را پرسيدم
می توانی آيا
دل مادر گردی
آسمانی شوی وخرمن اخترگردی
گفت نی نی هرگز
من برای اين کار
بوستان کم دارم
در دلم گنج نهان کم دارم
***
اين جهان را گفتم
هستی کون ومکان را گفتم
می توانی آيا
لفظ مادر گردی
همه رفعت را
همه عزت را
همه شوکت را
بهر يک ثانيه بستر گردی
گفت نی نی هرگز
من برای اين کار
آسمان کم دارم
اختران کم دارم
رفعت وشوکت وشان کم دارم
عزت ونام ونشان کم دارم
***
آنجهان راگفتم
می توانی آيا
لحظه ای دامن مادر باشی
مهد رحمت شوی وسخت معطر باشی
گفت نی نی هرگز
من برای اين کار
باغ رنگين جنان کم دارم
آنچه در سينه مادر بود آن کم دارم
***
روی کردم با بحر
گفتم اورا آيا
می شود اينکه به يک لحظه خيلی کوتاه
پای تا سر همه مادر گردی
عشق را موج شوی
مهر را مهر درخشان شده در اوج شوی
گفت نی نی هرگز
من برای اين کار
بيکران بودن را
بيکران کم دارم
ناقص ومحدودم
بهر اين کار بزرگ
قطره ای بيش نيم
طاقت وتاب وتوان کم دارم
***
صبحدم را گفتم
می توانی آيا
لب مادر گردی
عسل وقند بريزد از تو
لحظه حرف زدن
جان شوی عشق شوی مهر شوی زرگردی
گفت نی نی هرگز
گل لبخند که رويد زلبان مادر
به بهار دگری نتوان يافت
دربهشت دگری نتوان جست
من ازان آب حيات
من ازان لذت جان
که بود خنده اوچشمه آن
من ازان محرومم
خنده من خاليست
زان سپيده که دمد از افق خنده او
خنده او روح است
خنده او جان است
جان روزم من اگرلذت جان کم دارم
روح نورم من اگر روح وروان کم دارم
***
کردم از علم سوال
می توانی آيا
معنی مادر را
بهر من شرح دهی
گفت نی نی هرگز
من برای اين کار
منطق وفلسفه وعقل وزبان کم دارم
قدرت شرح وبيان کم دارم
***
درپی عشق شدم
تا درآئينه او چهره مادر بينم
ديدم او مادر بود
ديدم او در دل عطر
ديدم او در تن گل
ديدم اودر دم جانپرور مشکين نسيم
ديدم او درپرش نبض سحر
ديدم او درتپش قلب چمن
ديدم او لحظه روئيدن باغ
از دل سبزترين فصل بهار
لحظه پر زدن پروانه
در چمنزار دل انگيزترين زيبايی
بلکه او درهمه‌ی زيبايی
بلکه او درهمه‌ی عالم خوبی همه‌ی رعنايی
همه جا پيدا بود
همه جا پيدا بود

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۵, یکشنبه

25 ارديبهشت روز بزرگداشت شاعر پارسي گوي حكيم ابوالقاسم فردوسي

كودكی فردوسی و شكل گیری شاهنامه

فردوسی در طبران طوس به سال ۳۲۹ هجری بدنیا آمد. پدرش از دهقانان طوس بود و در آن ولایت مکنتی داشت. از احوال او در عهد کودکی و جوانی اطلاع درستی در دست نیست؛ اینقدر معلوم است که در جوانی از برکت درآمد املاک پدر بکسی محتاج نبوده است؛ اما اندک اندک آن اموال را از دست داده و به تهیدستی افتاده است. وی دوران کودکی و جوانی را در خانواده ای که همه دهقان و ایرانی پاک نژاد بودند؛ در فضایی سرسبز و آرام به تحصیل علم و ادب گذراند. علاقه او به داستان های كهن باعث می شد تا گهگاه طبع خود را در سرودن تاریخ ایران قدیم آزمایش كند اما در آن زمان هیچ کس باور نمی کرد که این سروده های پراکنده ادامه یابد و به یک اثر عظیم حماسی به نام شاهنامه تبدیل شود.

شاهنامه سرایی

در عهد سامانیان در قرن چهارهم هجری، جمع آوری و تألیف سرگذشت پادشاهان قدیم ایران رونق به سزایی یافت. این کتاب ها که به شاهنامه معروف بودند به نثر نوشته شده بود و پیش از آن که از میان بروند، منبع و مأخذ برخی از کتاب های منثور و منظوم تاریخی در زبان فارسی و عربی قرار گرفت. جامع ترین آنها شاهنامه منثور ابومنصوری نام داشت که به فرمان «ابومنصور محمدبن عبدالرزاق» حاکم طوس، در حدود سال ۳۴۶ه.ق به دست جمعی از مورخان و نویسندگان جمع آوری و تدوین گردید. این کتاب، مأخد مهم فردوسی در نظم شاهنامه است.

دقیقی، اولین شاهنامه سرا

پیش از آن که فردوسی، به شاهنامه سرایی بپردازد، «دقیقی» که از شاعران بزرگ و همسال فردوسی است به نظم شاهنامه روی آورده بود. وی تنها هزار بیت از داستان گشتاسب و ارجاسب تورانی را سروده بود که در سن کمتر از چهل سالگی به دست غلامش کشته شد. فردوسی علت قتل او را «خوی بد» یاد می کند و چینن می گوید:

جوانیش را خوی بد یار بود

همه ساله تا بد به پیکار بود

بدان خوی بد جان شیرین بداد

نبود از جهان دلش یک روز شاد

یکایک از او بخت برگشته شد

به دست یکی بنده بر کشته شد

منابع شاهنامه

پس از قتل دقیقی، دوستان فردوسی که قوت طبع شاعری او را پیش از این آزموده بودند نزد وی آمده و او را به ادامه کار تشویق کردند؛ اما وی منبع و مأخذی در اختیار نداشت که بتواند از روی آن به نظم شاهنامه بپردازد؛ از این رو این شاعر خستگی ناپذیر و سخت کوش برای تهیه این منابع به شهرهای بخارا، مرو، بلخ و هرات سفر کرده و با یک تحقیق میدانی و گسترده، داستان های باستان را از سینه پیران جهان دیده بیرون کشید و آن ر ا به نسل های پیش ازخود تقدیم کرد.

بپرسیدم از هر کسی بی شمار

نترسیدم از گردش روزگار

و این در حالی بود که آتش جنگ همه جا شعله ور و راه ها پر خطر بود.

زمانه سرای پر از جنگ بود

به جویندگان بر جهان تنگ بود.

نگرانی فردوسی

بزرگ ترین لذت بزرگان علم و ادب زمانی است که بتوانند نتیجه تلاشهای علمی و ادبی خود را ببیند و آثاری گران سنگ و ارزشمند از خود به یادگار گذارند. همچنین بزرگ ترین نگرانی آنان هنگامی است که موانع و مشکلاتی خواسته یا ناخواسته در این راه پیش آید و نتوانند کار بزرگی را که آغاز کرده اند به پایان برند. فردوسی نیز چنین بود. او همیشه این نگرانی و دغدعه خاطر را داشت که مبادا او هم همانند دقیقی که چهل سالگی از دنیا رفت با مرگی نا به هنگام روبه رو شود و نتواند کار بزرگی را که با عشق و علاقه آغاز کرده به فرجام رساند؛ از این رو از خداوند می خواست که آن قدر زنده بماند که بتواند شاهنامه را که خود آن را «نامه شهر یاران پیش» نامیده بود به نظم درآورد.

همی خواهم از دادگر یک خدای

که چندان بمانم به گیتی به جای

که این نامه شهر یاران پیش

بپیوندم از خوب گفتار خویش

دعای او متسجاب شد و در سن ۷۱ سالگی، شاهنامه را به پایان رساند و در سن ۸۲ سالگی نیز جهان فانی را وداع گفت.

حامی قدرشناس

اگر چه فردوسی در خانواده ای به دنیا آمد که به قول نظامی عروضی صاحب آب و زمین بودند و او بدین سبب از امثال خود بی نیاز بود؛ اما هر چه داشت همه را در راه تدوین شاهنامه خرج کرد و خود گرفتار فقر و تهیدستی گردید. در این زمان یکی از امرای قدرشناس طوس او را از نگرانی معاش و اندوه فقر رهایی بخشید و تحت حمایت خود قرار داد؛ اما دیری نپایید که این حامی قدرشناس به وضع نامعلومی ناپدید شد. بعد از آن بود که دیگر فردوسی روی آسایش ندید و فقر، سایه سیاه و سنگین خود را تا پایان عمر بر سر راه او انداخت.
الا ای برآورده چرخ بلند

چه داری به پیری مرا مستمند

چو بودم جوان برترم داشتی

به پیری مرا خوار بگذاشتی

رنج سی ساله

«هرچه زودتر برآید؛ دیر نپاید».

این سخن از سعدی شیرازی است یعنی چیزی که با شتاب انجام یابد ماندگار نمی ماند. بعضی از شاعران و نویسندگان که بی تأمل و اندیشه، سخن می سر ایند و به قدری آثارشان بی پایه و بی مایه است که به قول نظامی عروضی «پیش از خداوند خود بمیرد» اما فردوسی این شاعر توانمند ایران، از کسانی بود که عشق و تلاش را به هم آمیخت و با فقر و تنگدستی در آویخت و سی سال رنج برد و دود چراغ خورد تا توانست اثری پایدار و ماندگار از خود به یادگار گذارد.

بسی رنج بردم در این سال سی

عجم زنده کردم بدین پارسی

نمیرم از این پس که من زنده ام

که تخم سخن را پراکنده ام

فردوسی در سن کهولت نیز خود را بازنشسته نپنداشت و هستی خود را در این راه گذاشت و تا دستانش توان نوشتن داشت قلم را کنار ننهاد و حاصل رنج سی ساله خود را در سال ۴۰۰ هجری و در سن ۷۱ سالگی به جامعه ادبی وهنری ایران زمین تقدیم کرد تا در سن ۸۲ سالگی نیز به پیرایش و آرایش آن پرداخت.

دربار سلطان محمود

فردوسی پس از تکمیل شاهنامه و بازنگری در آن، تصمیم گرفت آن را به سلطان محمود غزنوی تقدیم کند، تا با پاداشی که از این راه می ستاند هم خود را از فقر و تهدیدستی برهاند و هم کتاب را از گزند حوادث مصون دارد. وی بدین منظور از طوس به غزنین آمد، و به دربار محمود بار یافت، اما بر خلاف انتظار، مورد بی مهری سلطان قرار گرفت. فردوسی خشم آلود از کاخ بیرون شتافت و به گرمابه رفت و همه درهم هایی را که دریافت کرده بود بین کارکنان حمام تقسیم کرد و شبانه به هرات رفت .

وفات فردوسي

سلطان محمود غرنوي، ابتدا فردوسي را مورد بي مهري قرار داد و دل او را ر نجاند، اما سال ها بعد درصدد برآمد ازاين شاعر دل شکسته دل جويي کند؛ از اين رو هدايايي فراهم کرد و گفت: با شتر سلطاني به طوس برند و از او عذر خواهند؛ اما اقبال با اين شاعر همراه نبود. نظامي عروضي گويد: هداياي سلطان به سلامت به شهر «طبران» رسيد، وقتي شتر از دروازه «رودبار» وارد مي شد، جنازه فردوسي از دروازه «رزان» بيرون مي رفت. گويند از فردوسي دختري ماند سخت بزرگوار، خواستند هداياي سلطان را بدو سپارند، قبول نکرد و گفت بدان محتاج نيستم. فردوسي پس از 82 سال زندگي شرافتمندانه و افتخار آميز در سال 411ه. ق غريبانه وفات يافت و دخترش عزت و بلند طبعي او را کامل کرد و اين چنان مقتدرانه از هداياي مادي سلطاني چشم پوشيد و افتخاري بر افتخارات پدر افزود.

کاخ بلند فردوسي

وقتي خبر مرگ فردوسي و رد هداياي او توسط دخترش به گوش سلطان محمود غزنوي رسيد، دستور داد تا با آن هدايا کاروان سرا و آب انباري در بين راه نيشابور و مرو بنا کند. امروز پس از گذشت هزار سال که از مرگ فردوسي مي گذرد نه از کاروان سرا اثري است و نه از «سلطان سرا»؛ نه از کاخ نشاني است و نه از کاخ نشين؛ اما کاخي که فردوسي بنا کرد نه تنها با گذشت روزگاران ويران نگرديد بلکه بر آبادي و استحکام آن افزوده گشت.

صلاح کار کجا و من خراب کجا

ببين تفاوت ره از کجاست تا به کجا

فردوسي خود در شاهنامه آورده است:

بناهاي آباد گردد خراب

ز باران و از تابش آفتاب

پي افکندم از نظم کاخي بلند

که از باد و باران نيابد گزند

بر اين نامه بر سال ها بگذرد

بخواند همي هر که دارد خرد

نميرم از اين پس که من زنده ام

که تخم سخن را پراکنده ام

(فردوسی تنها شاعری بوده است که حتی یک کلمه عربی در اشعارش به کار نبرده است)

فردوسی بزرگ و سفارش به پاسداری از نوروز و جشنها و آداب و رسوم ملی ایران :

بیارید این آتش زردشت

بگیرد همان زند و اوستا بمشت

نگه دارد این فال جشن سده

همان فر نوروز و آتشکده

همان اورمزد و مه و روز مهر

بشوید به آب خرد جان و چهر

کند تازه آیین لهراسبی

بماند کین دین گشتاسبی

درسي از تاريخ ايران براي همه اعصار و همه ملل

در ماه می سال 570 ميلادي سپهبد «وهرز ديلمي» فرمانده نيروهاي اعزامي ايران به يمن، پس از ايراد نطقي براي افرادش، دستور داد كه كشتي هاي نيروبر را آتش بزنند و غرق كنند تا سربازان خيال عقب نشيني و بازگشت را به ذهن خود نياورند. اين نيرو به درخواست سران قبايل يمن، به دستور شاه وقت دولت ساساني ايران، «خسرو انوشيروان» از طريق خليج فارس به يمن فرستاده شده بود تا ارتش اشغالگر حبشه را از آنجا براند. سپهبد «وهرز» پس از پياده شدن در يمن متوجه شد كه شمار نيروي حبشي اشغالگر (ابرهه) بيش از سه برابر سربازان اوست. وي پس از كسب اطلاع از شمار نيروي حبشي ها خطاب به سربازان خود گفت: ما به اينجا آمده ايم تا متجاوز را بشكنيم و برانيم. ما براي شكست خوردن، به اسارت درآمدن، شكنجه و تحقير شدن و به صورت برده در بازار به فروش رفتن نيامده ايم. براي يك سرباز، مردن در ميدان نبرد به مراتب بهتر از اسارت و تحقير و عمري بردگي است. نياكان ما اين را مي دانستند كه تسليم شدن سرباز ايراني را منع اكيد كرده اند. براي احترام به اين قانون مقدس نياكان، من دستور مي دهم كه همين امروز كشتي هايي را كه با آنها آمده ايم آتش بزنند تا در برابرمان تنها دو راه داشته باشيم: پيروزي و يا مرگ. ما از حمايت مردم يمن برخوردار هستيم كه امتيازي است بزرگ. ما با تاكتيك تازه اي وارد جنگ مي شويم كه آن را طرح كرده ام و اين تاكتيك با آن چه كه شما تجربه كرده ايد تفاوت دارد. از فيلهاي جنگي نظاميان حبشي نهراسيد؛ فيل از شتر مي ترسد و ما با دوانيدن گله شتر به سوي فيلها، آنها را فراري مي دهيم و سپس پياده حبشه را ازجاي بر مي كنيم و به دريا مي ريزيم.
در جنگ يمن نيروهاي اعزامي ايران پيروز شدند ، سپاه ابرهه با كشته شدن پسر او ، مسروق ، فراري شد و يمن تا زمان گسترش اسلام در جزيرة العرب تحت الحمايه ايران بود.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۷, شنبه

آنسوی دیوار

در بيمارستاني، دو مرد بيمار در يک اتاق بستري بودند. يکي از بيماران اجازه داشت هر روز بعد از ظهر يک ساعت روي تختش بنشيند. تخت او در کنار تنها پنجره ي اتاق بود. اما بيمار ديگر مجبور بود هيچ تکاني نخورد و هميشه پشت به هم اتاقيش روي تخت بخوابد. آن ها ساعت ها با يکديگر صحبت مي کردند ؛ از همسر، خانواده، خانه، سربازي يا تعطيلاتشان با هم صحبت مي کردند.
هر روز بعد از ظهر، بيماري که تختش کنار پنجره بود مي نشست و تمام چيزهايي که بيرون از پنجره مي ديد، براي هم اتاقيش توصيف مي کرد. بيمار ديگر در مدت اين يک ساعت، با شنيدن حال و هواي دنياي بيرون، روحي تازه مي گرفت.
اين پنجره، رو به يک پارک بود که درياچه ي زيبايي داشت. مرغابي ها و قوها در درياچه شنا مي کردند و کودکان با قايق هاي تفريحي شان در آب سرگرم بودند. درختان کهن، به منظره ي بيرون زيبايي خاصي بخشيده بود و تصويري زيبا از شهر در افق دوردست ديده مي شد. همان طور که مرد کنار پنجره اين جزئيات را توصيف مي کرد، هم اتاقيش چشمانش را مي بست و اين مناظر را در ذهن خود مجسم مي کرد.
روزها و هفته ها سپري شد.يک روز صبح، پرستاري که براي حمام کردن آن ها آب آورده بود، جسم بي جان مرد کنار پنجره را ديد که در خواب و با آرامش از دنيا رفته بود. پرستار بسيار ناراحت شد و از مستخدمان بيمارستان خواست که آن مرد را از اتاق خارج کنند.
مرد ديگر تقاضا کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند. پرستار اين کار را با رضايت انجام داد و پس از اطمينان از راحتي مرد، اتاق را ترک کرد.آن مرد به آرامي و با درد بسيار، خود را به سمت پنجره کشاند تا اولين نگاهش را به بيرون از پنجره بيندازد. بالاخره او ميتوانست اين دنيا را با چشمان خودش ببيند.اما در کمال تعجب، او با يک ديوار مواجه شد.
مرد، پرستار را صدا زد و پرسيد که چه چيزي هم اتاقيش را وادار مي کرده چنين مناظر دل انگيزي را براي او توصيف کند ؟ پرستار پاسخ داد : شايد او مي خواسته به تو قوت قلب و اميد به زندگي بدهد.چون آن مرد اصلا نابينا بود و حتي نمي توانست آن ديوار را ببيند.

موزیک ویدئو جدید مهدی مقدریان بنام هوس باز


۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۶, جمعه

چند سال از امشب بگذره تا من فراموشت کنم


چیزی نمی تونم بگم ، قراره از من بگذری
چیزی نگو می فهممت ، باید از این خونه بری

چند سال از امشب بگذره تا من فراموشت کنم
تا با یه دریا تو خودم ، خاموش خاموشت کنم

تنهاییامو بعد از این ، با قلب کی قسمت کنم
واسه فراموش کردنت ، باید به چی عادت کنم

تو باید از من رد بشی ، من باید از تو بگذرم
کاری نمی تونم کنم ، باید بیفتی از سرم

بعد از تو باید با خودم ، تنهای تنها سر کنم
یک عمر باید بگذره ، تا امشبو باور کنم

چند سال از امشب بگذره تا من فراموشت کنم
تا با یه دریا تو خودم ، خاموش خاموشت کنم

چند سال از امشب بگذره ، با من یکی هم خونه شه
احساس امروزم به تو ، تنها یه شب وارونه شه

تنهاییامو بعد از این ، با قلب کی قسمت کنم
واسه فراموش کردنت ، باید به چی عادت کنم

تو باید از من رد بشی ، من باید از تو بگذرم
کاری نمی تونم کنم ، باید بیفتی از سرم

بعد از تو باید با خودم ، تنهای تنها سر کنم
یک عمر باید بگذره ، تا امشبو باور کنم

چند سال از امشب بگذره ، تا من فراموشت کنم
تا با یه دریا تو خودم ، خاموش خاموشت کنم

چند سال از امشب بگذره ، با من یکی هم خونه شه
احساس امروزم به تو ، تنها یه شب وارونه شه

چیزی نمی تونم بگم...

من دنیای خودم را ساختم

در میان ایرانیان خارج از کشور، شاید بیژن پاکزاد، نام آورتر و موفق تر از دیگران بود. طراح مدی که لباس‌ها، جواهرات و عطرهایش را با نام تجاری «بیژن» به دنیا معرفی کرد و با این اسم به شهرت جهانی دست یافت.کسی که می‌گفت: دنیا گفت مثل همه باش، به کم راضی باش و سازش کن... اما من دنیای خودم را ساختم.

بیژن پاکزاد متولد 15 فروردین سال ۱۳۲۳ در تهران است و قبل از مهاجرت به آمریکا در سال ۱۳۵۲، در سوئیس ، اسپانیا و ایتالیا تحصیل کرد. بیژن بعد از پایان تحصیلات خود در اروپا، به ایران بازگشت و اولین بوتیک مدرن (یا به قول خودش اولین بوتیک خارج از خرازی) به نام «پلنگ صورتی» را در تهران تأسیس کرد. وی آنگاه بوتیک دیگری به نام سسیل جی یا نیکولا بلازی در تهران گشود که اختصاصی‌ترین بوتیک تهران و محل خرید اعضای خانواده سلطنتی، دولتمردان و ثروتمندان ایران بود. بیژن پاکزاد، بعد از مهاجرت به آمریکا ، در سال ۱۹۷۶، فروشگاه «بیژن» را در خیابان رودئو درایو در محله بورلی هیلز لس آنجلس تاسیس کرد که بعدها به گران ترین فروشگاه جهان تبدیل شد. فروشگاهی که قیمت یک کراوات با مارک بیژن در آن ۷۵۰ دلار است. فروشگاهی که نظم خاصی دارد و مشتری‌ها تنها با داشتن وقت قبلی، وارد آن شده و از آنجا خرید می‌کنند.

او که در روز 14 آوریل دچار سکته مغزی شد و دو روز بعد به دنبال یک عمل جراحی مغز در ساعت هشت صبح روز 16 آوریل درگذشت ، برنده جوایز بیشماری در صنعت عطرسازی از بنیاد بین المللی عطر «FiFi» است . او در سال 1988 برنده موفق ترین عطر دنیا برای مردان بود . در همان سال ، برنده بهترین بسته های عطر زنانه بود ، همچنین تبلیغات او بعنوان بهترین در صنعت عطرسازی در سال 1997 جایزه FiFi را دریافت کرد و جایزه های دیگر . شخصیتها و چهره های سرشناسی از سراسر جهان بعنوان مشتری های خصوصی او به شمار میرفتند . مجله Vanity Fair در سال ۱۹۸۹ نام بیژن را در لیست شیک‌پوش‌ترین‌های (خوش پوش‌ترین‌ها)جهان خود قرار داد .

بیژن پاکزاد، طراح مد برجسته‌ای بود و محبوبیت زیادی در میان ستارگان مرد و چهره‌های سرشناس سیاسی و سینمایی جهان داشت.طراحی‌های بیژن برای شخصیت‌های فیلم‌های هالیوودی، پیش از این چند بار نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین طراحی لباس در فیلم شده بود. بیژن در فیلمی تبلیغاتی که بر روی وب سایت‌اش گذاشته شده، می گوید که بیش از ۴۰ هزار مشتری از سراسر جهان دارد که بیشتر آنها رهبران سیاسی کشورهای مختلف جهان، خانواده های سلطنتی، ستارگان سینما و ثروتمندان و میلیاردرهای مشهور جهان‌اند.

وی به گفته خودش، برای ۳۶ رئیس جمهور دنیا لباس طراحی کرده است. الیزابت دوم ملکه بریتانیا، باراک اوباما رئیس جمهوری آمریکا، جرج بوش رئیس جمهور سابق آمریکا، ولادیمیر پوتین رئیس جمهوری سابق روسیه، بیل گیتس از مالکان مایکروسافت، بیل کلینتون رئیس جمهور پیشین آمریکا، آرنولد شوارتزنگر یا تام کروز از جمله چهره های نامداری‌اند که بیژن پاکزاد طراح لباس آنها بوده است. تونی بلر نخست وزیر سابق بریتانیا، سناتور جان کری، جورجیو آرمانی طراح مد و لباس نامدار ایتالیایی، تام فورد کارگردان سینما، آنتونی هاپکینز بازیگر سرشناس انگلیسی، جرج کلونی، فرانک سیناترا ، شهرام ناظری و ... از جمله چهره های سرشناسی دیگری‌اند که مشتری بیژن پاکزاد بودند و لباس طراحی شده به وسیله او را بر تن کردند. بیژن در مهر ۱۳۸۶، در مراسم اهدای نشان شوالیه به شهرام ناظری، کت و شلوار سیاه ویژه ای را برای او طراحی و به او هدیه کرد.

بیژن، دارایی و ثروت زیادی داشت. نشریه لس آنجلس تایمز، در سال ۲۰۰۱، فروش تقریبی عطر «بیژن» را چهار میلیارد دلار برآورد کرد. بیژن علاوه بر طراحی لباس و عطر، در دهه هشتاد یک اسلحه کلت روولور کالیبر ۳۸ طلایی با طلای ۲۴ قیراط طراحی کرد که امضاء او بر دسته آن حکاکی شده بود. تنها ۲۰۰ قبضه از این نوع اسلحه تولید شد که یکی از آنها در سال ۲۰۰۵ به قیمت ۵۰ هزار دلار فروخته شد.بیژن به رنگ زرد علاقه زیادی داشت و این رنگ به عنوان یک نشان دائم در طراحی‌هایش به چشم می‌خورد. او اتومبیل‌های گران قیمتی داشت که بیشتر آنها به رنگ زرد بودند ، اتومبیل‌هایی نظیر بنتلی آزور زرد رنگ با تزیینات داخلی مشکی، مرسدس بنز اس‌ال‌آر مک لارن مشکی، فراری اف۴۳۰ زردرنگ، رولزرویس فانتوم کوپه زرد رنگ و بوگاتی ویرون معروف بود . وی با اینکه ساکن بورلی هیلز بود اما در نیویورک، مالیبو، میلان و فلورانس هم خانه داشت.

بیژن پاکزاد، علیرغم شهرت جهانی اش، نه تنها هویت ایرانی خود را هیچ گاه مخفی و انکار نکرد بلکه همه جا آن را بارها اعلام کرد و آن را رمز موفقیت خود دانست. به گفته بیژن حدود ۶۰ درصد از کارکنان فروشگاهش، ایرانی‌اند. این طراح برجسته با اینکه با بسیاری از سیاستمداران جهان ارتباط صمیمانه و نزدیکی داشت اما از دنیای سیاست بسیار دور بود و همه زندگی‌اش با مد و ستارگان گذشت.بیژن بر خلاف بسیاری از همشهریان تهرانجلسی خود ، نامش را تغییر نداده بود . او بیژن بود و همیشه میخواست بیژن بماند؛ نامی زیبا که از دل شاهنامه ، شاهکار حکیم فردوسی بیرون آمده بود .بیژن با آن لبخند از ته دل بر چهره در بیلبوردها ، آگهی های روزنامه ها و بعدها در آگهی های تلویزیونی کنار ستارگان محبوب ، چهره ای بشاش و همواره ایرانی داشت . یک بار گفت دلیل اینکه من به چنین توفیقی دست یافته ام این است که ایرانی ام . راز موفقیت او در جامعه آمریکایی نیکخواهی و یاری او به مستمندان جامعه بود . در لس آنجلس و بورلی هیلز ، جایی که بسیاری از آمریکاییان ایرانی تبار پولدار به سرعت ریشه های خود را فراموش کردند ، بیژن و نامش آغوش خود را به سوی آن ریشه ها گشودند . او ظاهری همواره شاد داشت و هنگامیکه از او می پرسیدند این انرژی و جوانی را چگونه حفظ میکند ، پاسخ داد : « من هر روز چیز تازه ای یاد میگیرم.» روحش شاد و یادش گرامی باد