من ندانستم نگارا دشمن جان بوده ای
دشمن جان و دل و ایمان و ادراک بوده ای
گفتم ای دل آیی و ویرانه آبادان کنی
آمدی جانا ولی اسباب ویران بوده ای
گفتم آیی رنج و حرمان رخت بر بندد ز دل
آمدی اما سراسر رنج و حرمان بوده ای
آمدی در دل بگفتم مدتی هستی در آن
غافل از این که صباحی چند مهمان بوده ای
عهدها بستی و گفتم جاودانه بسته ای
جمله را بشکسته ای چون سست پیمان بوده ای
عبدالکریم جربزه دار /سروده 1350/ منبع : کتاب تذکره حسین حزین