

۱۳۸۹ دی ۱۰, جمعه
۱۳۸۹ دی ۸, چهارشنبه
29 دسامبر 1916 روزي كه كازرونيها نيروهاي انگليسي را شكست دادند

برچسبها:
نبرد كازرون
۱۳۸۹ دی ۵, یکشنبه
پنجم ديماه هفتمين سالگرد درگذشت زنده ياد ايرج بسطامي

از قلم نیفتد که آلبوم موسم گل حاصل همکاری او با محمدرضا درویشی بود و در آن برخی از تصانیف قمرالملوک وزیری را بازخوانی کرد .
برچسبها:
ايرج بسطامي
پنجم ديماه سالگرد درگذشت اشوزرتشت پيامبر آريايي

برچسبها:
سالگرد درگذشت اشو زرتشت ، پيامبر آريايي
۱۳۸۹ دی ۳, جمعه
حال بشنو از من اين افسانه را
قصه عشق از زبان هر كسي / گفتهاند از ني حكايتها بسي
حال بشنو از من اين افسانه را / داستان اين دل ديوانه را
چشمهايش بويي از نيرنگ داشت / دل دريغا سينهاي از سنگ داشت
با دلم انگار قصد جنگ داشت / گويي از با من نشستن ننگ داشت
عاشقم من ، عاشقم من قصد هيچ انكار نيست / ليك با عاشق نشستن عار نيست
كار او آتش زدن من سوختن / در دل شب چشم بر در دوختن
من خريدن ناز او نفروختن / باز آتش در دلم افروختن
سوختن در عشق را از بر شديم / آتشي بوديم و خاكستر شديم
از غم اين عشق مردن باك نيست / خون دل هر لحظه خوردن باك نيست
آه ، ميترسم شبي رسوا شوم / بدتر از رسواييام تنها شوم
واي از اين صيد و آه از آن كمند / پيش رويم خنده پشتم پوزخند
بر چنين نامهربان دل مبند / دوستان گفتند و دل نشنيد پند
خانهاي ويران تر از ويرانهام / من حقيقت نيستم افسانهام
گر چه سوزد پر ولي پروانهام / فاش ميگويم كه من ديوانهام
تا به كي آخر چنين ديوانگي / پيلهگي بهتر از اين پروانهگي
گفتمش آرام جاني ؟ گفت نه / گفتمش شيرين زباني ؟ گفت نه
گفتمش نامهرباني ؟ گفت نه / ميشود يك شب بماني ؟ گفت نه
دل شبي دور از خيالش سر نكرد / گفتمش افسوس او باور نكرد
خود نميدانم خدايا چيستم / يك نفر با من بگويد كيستم
بس كشيدم آه از دل بردنش / آه اگر آهم بگيرد دامنش
با تمام بيكسيها ساختم / واي بر من ساده بودم باختم
دل سپردن دست او ديوانگيست / آه غير از من كسي ديوانه نيست
گريه كردن تا سحر كار من است / شاهد من چشم بيمار من است
فكر ميكردم كه او يار من است / نه فقط در فكر آزار من است
يك شب آمد زير و رويم كرد و رفت / بغض تلخي در گلويم كرد و رفت
مذهب او هر چه باداباد بود / خوش به حالش كه اينقدر آزاد بود
بي نياز از مستي مي شاد بود / چشمهايش مست مادرزاد بود
يك شبه از عمر سيرم كرد و رفت / من جوان بودم ، پيرم كرد و رفت
حال بشنو از من اين افسانه را / داستان اين دل ديوانه را
چشمهايش بويي از نيرنگ داشت / دل دريغا سينهاي از سنگ داشت
با دلم انگار قصد جنگ داشت / گويي از با من نشستن ننگ داشت
عاشقم من ، عاشقم من قصد هيچ انكار نيست / ليك با عاشق نشستن عار نيست
كار او آتش زدن من سوختن / در دل شب چشم بر در دوختن
من خريدن ناز او نفروختن / باز آتش در دلم افروختن
سوختن در عشق را از بر شديم / آتشي بوديم و خاكستر شديم
از غم اين عشق مردن باك نيست / خون دل هر لحظه خوردن باك نيست
آه ، ميترسم شبي رسوا شوم / بدتر از رسواييام تنها شوم
واي از اين صيد و آه از آن كمند / پيش رويم خنده پشتم پوزخند
بر چنين نامهربان دل مبند / دوستان گفتند و دل نشنيد پند
خانهاي ويران تر از ويرانهام / من حقيقت نيستم افسانهام
گر چه سوزد پر ولي پروانهام / فاش ميگويم كه من ديوانهام
تا به كي آخر چنين ديوانگي / پيلهگي بهتر از اين پروانهگي
گفتمش آرام جاني ؟ گفت نه / گفتمش شيرين زباني ؟ گفت نه
گفتمش نامهرباني ؟ گفت نه / ميشود يك شب بماني ؟ گفت نه
دل شبي دور از خيالش سر نكرد / گفتمش افسوس او باور نكرد
خود نميدانم خدايا چيستم / يك نفر با من بگويد كيستم
بس كشيدم آه از دل بردنش / آه اگر آهم بگيرد دامنش
با تمام بيكسيها ساختم / واي بر من ساده بودم باختم
دل سپردن دست او ديوانگيست / آه غير از من كسي ديوانه نيست
گريه كردن تا سحر كار من است / شاهد من چشم بيمار من است
فكر ميكردم كه او يار من است / نه فقط در فكر آزار من است
يك شب آمد زير و رويم كرد و رفت / بغض تلخي در گلويم كرد و رفت
مذهب او هر چه باداباد بود / خوش به حالش كه اينقدر آزاد بود
بي نياز از مستي مي شاد بود / چشمهايش مست مادرزاد بود
يك شبه از عمر سيرم كرد و رفت / من جوان بودم ، پيرم كرد و رفت
برچسبها:
افسانه ، قصه عشق
۱۳۸۹ دی ۱, چهارشنبه
هر كجا هستي با عشق زندگي كن

برچسبها:
زندگي با عشق ، بهشت
يكم ديماه ("خورروز" يا "ديگان" ) - روز برابري انسانها در ايران باستان

«خور روز، يكم دي ماه» در ايران باستان درعين حال روز برابري انسانها (حقوق بشر) بود. در اين روز همگان از جمله شاه لباس ساده مي پوشيدند تا يكسان به نظر آيند و كسي حق دستور دادن به ديگري را نداشت و كارها داوطلبانه انجام مي گرفت، نه تحت امر. در اين روز جنگ كردن و خونريزي، شکار، و حتي كشتن گوسفند و مرغ هم ممنوع بود.
يکي از آيين هاي ويژه «دي گان» اين بود که ايرانيان در اين روز در برابر درخت سرو که به آن به چشم مظهر مقاومت در برابر تاريكي و سرما مي نگريستند مي ايستادند و قول مي دادند كه تا سال بعد دست کم يك نهال سرو ديگر كشت كنند، و جنبش هاي حفظ محيط زيست که از قرن بيستم در همه جا بپاخاسته اند از اين کار ايرانيان باستان تمجيد فراوان مي کنند و به منش آنان احترام مي گذارند. کشت درخت سرو و كاج اينک دارد عادتي جهاني مي شود.
بايد دانست که زبانشناسان واژه «ديday» به معناي روز را گرفته شده از دي ماه ايرانيان ميپندارند. زبان انگليسي يك زبان گرمانيك (ريشه آلماني) و خويشاوند زبان فارسي است.
يکي از آيين هاي ويژه «دي گان» اين بود که ايرانيان در اين روز در برابر درخت سرو که به آن به چشم مظهر مقاومت در برابر تاريكي و سرما مي نگريستند مي ايستادند و قول مي دادند كه تا سال بعد دست کم يك نهال سرو ديگر كشت كنند، و جنبش هاي حفظ محيط زيست که از قرن بيستم در همه جا بپاخاسته اند از اين کار ايرانيان باستان تمجيد فراوان مي کنند و به منش آنان احترام مي گذارند. کشت درخت سرو و كاج اينک دارد عادتي جهاني مي شود.
بايد دانست که زبانشناسان واژه «ديday» به معناي روز را گرفته شده از دي ماه ايرانيان ميپندارند. زبان انگليسي يك زبان گرمانيك (ريشه آلماني) و خويشاوند زبان فارسي است.
برچسبها:
خور روز ، ديگان ، يكم دي
۱۳۸۹ آذر ۲۴, چهارشنبه
زندگي

زندگي شطرنج دنيا و دل است *** قصه پر رنج صدها مشكل است
شاه دل كيش هوسها ميشود *** پای اسب آرزوها در گل است
فيل بخت ما عجب كج ميرود *** در سر ما بس خيال باطل است
ما نسنجيده پي فرزين او *** غافل از اينكه حريفي قابل است
مهرههاي عمر من نيمش برفت *** مهرههاي او تمامش كامل است
با دل صديق ما او حيلهها *** دارد و از بازيش دل غافل است
شاه دل كيش هوسها ميشود *** پای اسب آرزوها در گل است
فيل بخت ما عجب كج ميرود *** در سر ما بس خيال باطل است
ما نسنجيده پي فرزين او *** غافل از اينكه حريفي قابل است
مهرههاي عمر من نيمش برفت *** مهرههاي او تمامش كامل است
با دل صديق ما او حيلهها *** دارد و از بازيش دل غافل است
۱۳۸۹ آذر ۱۹, جمعه
خليج فارس

تا پرچم ما سه رنگ زيبا دارد ... اين جاذبة قشنگ و گيرا دارد
تا يك زن و مرد در همين خاك وسيع ... بر قلب نشان آريا را دارد
تا نام قشنگ پارس در اين وادي ... در هر نفس و كلام يك تن باقي است
اين نام خليج تا ابد فارس ما ... بر قلب سياه تازيان چون داغي است
تا اين قلم است در كفم مي گويم ... من زاده شدم به نام پاكت اي پارس
تا گوش جهان ز عشق من كر گردد ... فرياد زنم كه '' لا خليج الا فارس "
تا سبز نشان سرسبزي ماست ... الماس سپيد تاج خوشبختي ماست
تا سرخي خون ما ز بيرق جاريست ... اين آبي پاك رمز سرسختي ماست
اين حرف و كلام از درون قلبم ... بر روح قلم دميده جان مي گيرد
وحي است كه قلب و روح و هر ذزة من ... از خالق عشق در جهان مي گيرد
تا مهر به بام آسمان رخشان است ... ايران قشنگ قبلة ايمان است
هر چند شغال مي كند صد فتنه ... اين شير هميشه زنده و غران است
در گوش فرو كن اين ندا اهريمن ... خاور ز خليج فارس جان مي يابد
زيرا كه ز آب گرم اين چشمة نور ... خورشيد به شرق اين زمين مي تابد
اين اشك ، خليج تا ابد فارس ماست ... از چشم وطن چكيده شد ديگر هيچ
تا نام قشنگ پارس در اين وادي ... در هر نفس و كلام يك تن باقي است
اين نام خليج تا ابد فارس ما ... بر قلب سياه تازيان چون داغي است
تا اين قلم است در كفم مي گويم ... من زاده شدم به نام پاكت اي پارس
تا گوش جهان ز عشق من كر گردد ... فرياد زنم كه '' لا خليج الا فارس "
تا سبز نشان سرسبزي ماست ... الماس سپيد تاج خوشبختي ماست
تا سرخي خون ما ز بيرق جاريست ... اين آبي پاك رمز سرسختي ماست
اين حرف و كلام از درون قلبم ... بر روح قلم دميده جان مي گيرد
وحي است كه قلب و روح و هر ذزة من ... از خالق عشق در جهان مي گيرد
تا مهر به بام آسمان رخشان است ... ايران قشنگ قبلة ايمان است
هر چند شغال مي كند صد فتنه ... اين شير هميشه زنده و غران است
در گوش فرو كن اين ندا اهريمن ... خاور ز خليج فارس جان مي يابد
زيرا كه ز آب گرم اين چشمة نور ... خورشيد به شرق اين زمين مي تابد
اين اشك ، خليج تا ابد فارس ماست ... از چشم وطن چكيده شد ديگر هيچ
برچسبها:
خليج فارس ، persian gulf
اشتراک در:
پستها (Atom)