شكسپير : اگر تمام شب براي از دست دادن خورشيد گريه كني ، لذت ديدن ستاره ها را هم از دست خواهي داد . فرانسيس كافكا : قلب خانه‌اي است با دو اتاق خواب ، در يكي رنج و در ديگري شادي زندگي مي‌كند . نبايد زياد بلند خنديد چون ممكن است رنج در اتاق ديگر بيدار شود . گابريل گارسي ماركز : امروز همان فردايي است كه ديروز انتظارش را مي‌كشيدي . نيچه : بايد دنبال شادي‌ها گشت ولي غمها خودشان ما را پيدا مي‌كنند . شاتو بريان : خوشبختي توپي است كه وقتي مي‌غلتد به دنبالش مي‌رويم و وقتي توقف مي‌كند به آن لگد مي‌زنيم . جبران خليل جبران : عاشقان راستين ايمان دارند به گنجي دست يافته‌اند كه ديگران از آن بي‌بهره‌اند . شوپنهاور : ما به ندرت درباره آنچه كه داريم فكر مي‌كنيم ، در حاليكه پيوسته در انديشه چيزهايي هستيم كه نداريم . مارلون براندو : ترجيح مي‌دهم روي موتورسيكلتم باشم و به خدا فكر كنم تا اينكه در كليسا باشم و به موتورسيكلتم فكر كنم . ارد بزرگ : زيبارويي كه مي‌داند زيبايي ماندني نيست ، پرستيدني است . آنتوان دوسنت اگزوپري : نگاهت رنج عظيمي است ، وقتي به يادم مي‌آورد كه چه چيزهاي فراواني را هنوز به تو نگفته‌ام .بايزيد بسطامي : يا چنان نماي كه هستي ، يا چنان باش كه مي‌نمايي . بزرگمهر : در نظر خردمند ، شادي كه غم به دنبال دارد بي ارزش است . بتهوون : اگر مي‌خواهي خوشبخت باشي براي خوشبختي ديگران بكوش زيرا آن شادي كه ما به ديگران مي‌دهيم به دل ما برمي‌گردد . پائولو كوئليو : هر جا به جستجوي خداوند برخيزي ، او را در همان جا خواهي يافت . آلبرت انيشتين : در سقوط افراد در چاه عشق ، قانون جاذبه تقصيري ندارد . آندره ژيد : هرگز براي خوشبختي امروز و فردا نكن . بايد آهسته نوشت ، با دل خسته نوشت ، با لب بسته نوشت ، گرم و پر رنگ نوشت ، روي هر سنگ نوشت ، تا بدانند همه ، تا بخوانند همه ، كه اگر عشق نباشد ، دل نيست

۱۳۹۱ آبان ۱۶, سه‌شنبه

به چشمانِ تو باور می فرستم

به بالِ عاشقی پر می فرستم
گل بارانی تر می فرستم
اگر تا هفته ی دیگر نیایی
به دنبالت کبوتر می فرستم
***
به دنبالت کبوتر می فرستم
نگاهم را دمِ در می فرستم
به پهنای نگاه های کبوتر
برایت شعرِ دیگر می فرستم
***
به دنبالت کبوتر می فرستم
به چشمانِ تو باور می فرستم
به سودایت قسم، سودی نجویم
نیایی، بر درت سر می فرستم

گفتمش آغاز درد عشق چيست ؟

گفتمش آغاز درد عشق چيست ؟

گفت آغازش سراسر بندگيست

گفتمش پايان آن را هم بگو

گفت پايانش همه شرمندگيست

گفتمش درمان دردم را بگو

گفت درماني ندارد بي دواست

گفتمش يك اندكي تسكين آن

گفت : تسكينش همه سوز و فناست

۱۳۹۱ شهریور ۲۶, یکشنبه

بن بست

تفکر رسیدن به بن بست را باید از بن بست

چه خوب بود اگر همه چیز رو میشد نوشت

چه خوب بود اگر همه چیز رو میشد نوشت. 
اگر میتوانستم افکار خودم را به دیگری بفهمانم، میتوانستم بگویم. 
نه یک احساساتی هست، یک چیزهایی هست  
که نه میشود به دیگری فهماند، 
نه میشود گفت،  
آدم را مسخره میکنند. 
هر کسی مطابق افکار خودش دیگری را قضاوت می کند.  
زبان آدمیزاد مثل خود او ناقص و ناتوان است.


کتاب زنده به گور/ صادق هدایت

۱۳۹۱ مرداد ۱۱, چهارشنبه

کتاب

ری داگلاس بردبری
برای نابود کردن یک فرهنگ نیازی نیست کتابها را سوزاند ،
کافیست کاری کنید مردم آنها را نخوانند .

۱۳۹۱ مرداد ۱۰, سه‌شنبه

چشمات

نمایی از فیلم The Big Sleep با بازی Humphrey Bogart و Lauren Bacall
همفری بوگارت: چشمات اذیتت میکنه؟
لورن باکال: نه
بوگارت: ولی پدر منو درآورده !!

۱۳۹۱ مرداد ۶, جمعه

دل من

دل من حالش خوشه ، اصلاً بلد نیست بگیره
ولی خیلی تنگ میشه ، گاهی می ترسم بمیره

فردوسی

قطعۀ زیر اثر فرانسوا کوپه (1842-1908 م.) شاعر و درام نویس فرانسوی است . این قطعۀ کوتاه دربارۀ حکیم ابوالقاسم فردوسی و نشان دهندۀ شهرت جهانی اوست که شاعران و نویسندگان دیگر را وادار به تحسین و ستایش کرده است .
فردوسی
تیمور لنگ ، فاتح ایران و هند ، گاه سوار بر اسبی که لگامی زرین داشت - سرگرم اندیشه های دور و دراز خود - از میدان جنگ به گورستان می رفت و از اسب پیاده میشد و تنها در میان قبرها به گردش می پرداخت و هرگاه بر مزار یکی از نیاکان خود یا شاعری بزرگ ، سرداری دلاور و دانشمندی نامدار می گذشت ، سر فرود می آورد و مزار او را می بوسید .
تیمور ، پس از آن که شهر توس را گشود ، فرمان داد که از کشتار مردم آن دست بردارند؛زیرا فردوسی ، شاعر ایرانی،روزگار خود را در آن به سر برده بود . آنگاه تیمور بر سر مزار او شتافت و چون جذبه ای اسرارآمیز او را به سوی فردوسی می کشید ، خواست که قبرش را بگشایند : « مزار شاعر غرق در گل بود »
تیمور در اندیشه شد که پس از مرگ مزار کشورگشایی چون او چگونه خواهدبود . پس ؛ از راه قره قورم به سوی تاتار - آنجا که نیای بزرگش ، چنگیز ، در معبدی آهنین آرمیده است - روی آورد .
در برابر زایر نامدار که زانو بر زمین زده و سر فرود آورده بود ، سنگ بزرگی را که بر گور فاتح چین نهاده بودند ، برداشتند . ولی تیمور ناگهان بر خود لرزید و روی بگردانید : « گور ستمگر غرق در خون بود » .

۱۳۹۱ تیر ۲۰, سه‌شنبه

رضا صادقی ، بابک جهانبخش - من و بارون


سراغی از ما نگیری، نپرسی که چه حالیم،
عیبی نداره میدونم، باعث این جداییم،
رفتم شاید که رفتنم، فکرتو کمتر بکنه،
نبودنم کنار تو، حالتو بهتر بکنه،
لج کردم با خودم آخه، حست به من عالی نبود،
احساس من فرق داشت با تو، دوست داشتن خالی نبود ...
بازم دلم گرفته، تو این نم نم بارون،
چشام خیره به نور چراغ تو خیابون،
خاطرات گذشته منو میکشه آروم،
چه حالی دارم امشب به یاد تو زیر بارون ...

۱۳۹۱ تیر ۶, سه‌شنبه

من نیستم


صبح روزی پشت در می آید و من نیستم
قصه دنیا به سر می آید و من نیستم 
 
یك نفر دلواپسم این پا و آن پا می كند
كاری از من بلكه بر می آید و من نیستم

بعد ها اطراف جای شب نشینی هایمان
بوی یك سیگار زرمی آید و من نیستم

خواب و بیداری، خدایا بازهم در می زنند
نامه هایم از سفر می آید و من نیستم

در خیابان، در اتاقم، روی كاغذ، پشت میز
شعر تازه آنقدر می آید و من نیستم

بعد ها وقتی كه تنها خاطراتم مانده است
عشق روزی پشت در می آید و من نیستم

هرچه من تا نبش كوچه می دویدم او نبود
روزی آخر یك نفر می آید و من نیستم

چهارم تیر ماه سالروز درگذشت بانو مهستی

زنده یاد مهستی در ۲۵ آبان ۱۳۲۵ زاده شد. از خوانندگان موسیقی اصیل و همچنین پاپ ایرانی است. پرویز یاحقی استعداد خوانندگی او را در نوجوانی کشف کرد. خواهر او روانشاد هایده نیز یکی از بزرگ‌ترین خوانندگان موسیقی ایران است. هایده از مهستی بزرگ‌تر بود، اما مهستی زودتر از خواهر خود پا در وادی هنر گذاشت. وی نام خود را از مهستی گنجوی شاعر ایرانی وام گرفته بود.
در سال ۲۰۰۵ میلادی، آکادمی جهانی هنر، ادبیات و رسانه از وی برای بیش از ۴۰ سال فعالیت در زمینه موسیقی سنتی و پاپ ایرانی تقدیر به عمل آورد.وی در روز دوشنبه چهارم تیرماه سال ۱۳۸۶ خورشیدی بر اثر سرطان روده بزرگ در کالیفرنیا درگذشت. روحش شاد و یادش گرامی باد .


آهنگ دلم تنگه
  خونه پر از رنج سکوت وای دلم تنگه
گل های باغچه پیش چشمم وای چه بی رنگه
گل توی گلدون باز دوباره داره میمیره
راه نفس رو بغض دیدار ز تو میگیره
روزی به چشم تو من بهترین بودم
عاشق ترین بودی عاشق ترین بودم

از آشیون دل کندن و رفتن که آسون نیست
در سینه عشق تازه پروردن که آسون نیست
روزی به چشم تو من بهترین بودم
عاشق ترین بودی عاشق ترین بودم

۱۳۹۱ خرداد ۲۱, یکشنبه

من ندانستم (غزلی از پدرم)

من ندانستم نگارا دشمن جان بوده ای
دشمن جان و دل و ایمان و ادراک بوده ای

گفتم ای دل آیی و ویرانه آبادان کنی
آمدی جانا ولی اسباب ویران بوده ای

گفتم آیی رنج و حرمان رخت بر بندد ز دل
آمدی اما سراسر رنج و حرمان بوده ای

آمدی در دل بگفتم مدتی هستی در آن
غافل از این که صباحی چند مهمان بوده ای

عهدها بستی و گفتم جاودانه بسته ای
جمله را بشکسته ای چون سست پیمان بوده ای
عبدالکریم جربزه دار /سروده 1350/ منبع : کتاب تذکره حسین حزین

مهدی مقدم - باز یه شب پر غم


۱۳۹۱ خرداد ۱۲, جمعه

نفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست

تو مرا یاد کنی یا نکنی
باورت گر بشود، گر نشود
حرفی نیست ؛
اما
نفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست!


سهراب سپهری

ترسناک ترین صحنه ی زندگی آلفرد هیچکاک

می گویند آلفرد هیچکاک، استاد بزرگ سینما و متخصص هنر ترساندن مردم، در حال رانندگی در جاده های سوئیس بود که ناگهان ازپنجره ماشین به بیرون اشاره کرد و گفت :
این ترسناک ترین منظره ایست که تا حالا دیده ام و امتداد اشاره او، کشیشی بود که دست بر شانه پسرک خردسالی نهاده بود و با او صحبت می کرد. هیچکاک از پنجره ماشین به بیرون خم شد و فریاد زد :
“ فرار کن پسر جان! زندگی ات را نجات بده! ”

۱۳۹۱ خرداد ۱۱, پنجشنبه

نه از خاکم ، نه از بادم

نــه از خــاکــم ، نــه از بـــادم
نـــه در بــــــنــدم ، نـــه آزادم
نـــه آن لـیـلا تـرین مــــجــــنــون
نــه شـــیــریــنــم ، نــه فــرهـادم
فـقـط مـثـل تـو غـمـگـیــنـم
فـقـط مـثـل تـو دلــتـنـگـم
اگــر آبـی تـر از آبـم
اگـر هـمـزاد مـهـتـابم
بـــدون تــو چـــه بـــی رنـــگــم
بــــدون تــــو چـه بـــی تــــابــم

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۱, پنجشنبه

ای مجلسیان راه خرابات كدام است

بر من كه سبویی زده ام خرقه حرام است
ای مجلسیان راه خرابات كدام است

با چون تو حریفی به چنین جای در این وقت
گر باده خورم خمر بهشتی نه حرام است

دردا كه بپختیم در این سوز نهانی
آنرا خبر از آتش ما نیست كه خام است

حضرت سعدی

کاش خدا منو ببینه

کاش خدا بگه تو گوشم که نتـــرس از این زمونــه
این زمونــه ای که خیلی ، با دلــم نا مهربونـــه
کاش خدا منو ببینــه ، ببینه چه گیج و خستـــم
دستمو محکم بگیـره بگه که نترس من هستــم

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۵, جمعه

دشت نظیر به روایت تصویر

دشت نظیر، روستایی است از توابع بخش کجور شهرستان نوشهر در استان مازندران . این روستا داراي آب و هواي غير شرجي و كاملا معتدل بوده و از اين جهت شباهت بسياري با ارتفاعات تهران دارد و دارای مناظر بسیار زبیا و دل انگیزی است . تعدادی از عکسهایی که در سفر به این منطقۀ خوش آب و هوا گرفته ام را مشاهده میکنید .













۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۱, دوشنبه

سالروز درگذشت اولین بازیگر زن اولین فیلم ناطق سینمای ایران

دهم اردیبهشت سالروز درگذشت روح انگیز سامی نژاد اولین بازیگر زن اولین فیلم ناطق سینمای ایران است . بانو روح انگیز سامی نژاد سوم تیرماه سال 1295 در بم به دنیا آمد . سامی نژاد در 13 سالگی به ازدواج فردی به نام دماوندی درآمد و در سال ۱۳۰۸ به همراه همسرش دماوندی که در استودیو امپریال فیلم بمبئی به کار اشتغال داشت به هندوستان مهاجرت کرد . سپنتا پس از نوشتن فیلمنامه «دختر لر» سامی نژاد را برای بازی در نقش گلنار انتخاب کرد و در نهایت خودش نیز در نقش جعفر ظاهر شد . انتخاب سامی نژاد بیشتر به این خاطر بود که هیچ زنی قبول نمی کرد جلوی دوربین برود ، چرا که آن زمان زنان در حجاب کامل بودند . سامی نژاد بازی در «دختر لر» را پذیرفت و با سپنتا قراردادی چهل روزه امضاء کرد ، اما کار هفت ماه طول کشید .
به دلیلی استقبالی که از فیلم «دختر لر» در اکران عمومی صورت گرفت، سامی‌نژاد در فیلم «شیرین و فرهاد» ساخته عبدالحسین سپنتا نیز بازی کرد. سامی نژاد پس از 18 سال اقامت در هندوستان به ایران بازگشت ، اما برای ادامه کارش در سینما با مخالفت خانواده روبه رو شد . او بخاطر آزارهایی که از خویشان و آشنایان و مردم دید بعد از دو فیلم دیگر هرگز حاضر نشد در فیلمی ایفای نقش کند . سامی نژاد پس از بازگشت به ایران در وزارت بهداری به عنوان پرستار مشغول به کار شد و در تهران اقامت گزید . او پس از مدتی کار پرستاری را کنار گذاشت و از طریق اجاره دادن طبقه اول خانه دو طبقه ای که خریده بود ، زندگی اش را میگذراند . ازدواج سوم سامی نژاد با یکی از بستگانش نیز شکست خورد و چون فرزندی نداشت حدود 30 سال تنها زندگی کرد . سامی نژاد سال 1349 در فیلم مستند «تاریخ سینمای ایران؛از مشروطیت تا سپنتا» از مصائبی که بر او گذشت صحبت کرد و به تلخی گریست . او در این باره گفت :«به خاطر ناراحتی هایی که در موقع فیلمبرداری و بعد از آنچه از طرف فامیل و چه از طرف مردم کشیدم ، هرگز راضی نشدم در فیلم دیگری بازی کنم.» سامی نژاد 10 اردیبهشت سال 1376 در سن 81 سالگی در تهران درگذشت و در بهشت زهرا به خاک سپرده شد؛ در حالیکه محققان و کارشناسان سینمای ایران بی خبر از او ، معتقد بودند وی سال ها پیش درگذشته است . روحش شاد و یادش گرامی باد .

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۰, یکشنبه

زنده یاد ایرج بسطامی - درد عشق و انتظار


درد عشق و انتظار
دارم زان شب یادگار
در آن شب سرد پاییز
آهنگ سفر می کردی
از رهگذری محنت بین
دیدم که گذر می کردی
تو رفتی و دلم غمین شد
قرین آه آتشین شد
از آن شبی که بر نگشتی
جهان که شادی آفرین بود
به چشم من غم آفرین شد
از آن شبی که بر نگشتی
از آن شب سرد خزان شبها گذشته
داستان باده و مینا گذشته
روزگاری بر من تنها گذشته
منم چو چشمه سرابم
چو نقش آرزو بر آبم
همچو قصه و فسانه ام
بلرزدم زدل نسیمی
به وقت زندگی حبابم
در زمان بی نشانه ام
آرزو آرزو ای سراب بی کران
ای امید بی نشان
ای که شعله های تو آتشم زند به جان
عشق من بود گناه من
منم عاشق منم رسوا
بار غم به دل نشسته ای
منم عاشق منم شیدا
مرغ بال وپر شکسته ای
چرا از ما تو ای زیبا رشته ی الفت گسسته ای
نمی پرسی ز حال ما ، فارغ از این حال خسته ای
جز به دل مشتاقش غم آهی نمی سازد
آن که ندارد سوزی دیوانه نمی سازد
سوز دل بود گواه من

این چه حرفی است که در عالم بالاست بهشت

این چه حرفی است که در عالم بالاست بهشت
هر کجا وقت خوش افتاد، همانجاست بهشت

از درون سیه توست جهان چون دوزخ
دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت

عمر زاهد همه طی شد به تمنای بهشت
او ندانست که در ترک تمناست بهشت
صائب تبریزی

۱۳۹۱ فروردین ۲۴, پنجشنبه

انتشارات اساطیر کتاب تأثیر هنر ساسانی در هنر اسلامی را منتشر کرد

" تاثیر هنر ساسانی در هنر اسلامی" ،عنوان کتابی است تالیف دکترعباس زمانی که انتشارات اساطیر آن را منتشر نموده است.
این کتاب که مشتمل بر 11 فصل می باشد به بررسی تاثیرات هنر ساسانی در هنر اسلامی در دو حوزه جغرافیایی خارج و داخل مرزهای ایران فعلی پرداخته است.
در حوزه نخست،با توجه به این که تیسفون پایتخت 777 ساله ایران اشکانی و ساسانی در بین النهرین واقع می باشد و در آن کشور است که درخت کهن فرهنگ و تمدن و هنر ایرانی بارور گردیده و ثمرات آن نصیب عالم اسلام شده و از طرف دیگر حدود یک قرن پایتخت عالم اسلام در دمشق قرار داشته و مرکز جذب هنرمندان خبره بوده و مسلماً هنرمندان ممتاز از جمله ایرانیان در خلق آثار تاریخی شرق دریای مدیترانه نقش موثر داشته اند، به بررسی تاثیرات هنر ساسانی در هنر اسلامی دوره اموی و عباسی به لحاظ معماری بناها پرداخته است.مولف کوشیده است تا تاثیرات هنر ساسانی در بناهای دوره اموی را ،که به زعم عده ای از مورخین ملهم از سنت های بیزانس است ،نمایان سازد.مضاف بر اینکه در این بخش به بررسی دو سبک ایرانی و سبک عربی در معماری بناها پرداخته است و به گونه ای مستدل وجود سبک عربی را مردود دانسته است.
در حوزه دوم،مولف به بررسی تاثیرات هنر ساسانی در هنر اسلامی در داخل مرزهای فعلی ایران به تفکیک رشته های هنری گوناگون پرداخته است.مولف بحث اصلی خود را در این حوزه به هنر معماری اختصاص داده و تاثیرات هنر ساسانی را از قرون اولیه اسلامی تا قرن هفتم هجری با بررسی بناهای گوناگون چهار طاقی،تک ایوانی،ایوان و چهار طاقی،تالار مستطیل گنبد دار،دو ایوانی،چهار ایوانی،صلیب شکل بر شمرده است.او در ادامه به هنر گچ بری و تزئینات گیاهی،هندسی و خطی ساسانی و نقش آنها در هنر اسلامی می پردازد.پس از پایان مباحث مربوط به هنر معماری،مولف به تاثیر هنر ساسانی در سکه های اسلامی می پردازد و در نهایت اثر خود را با بررسی هنرهای دیگری چون فلزکاری،بافندگی،سفال،کاشی و موزائیک و تاثیرات هنر ساسانی در این گونه هنر ها به پایان می رساند.

داستان عشق و دیوانگی

در زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود، فضیلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند، آنها از بی کاری خسته و کسل شده بودند. ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت بیایید یک بازی بکنیم مثل قایم باشک. همگی از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا فریاد زد، من چشم می گذارم و از آنجایی که کسی نمی خواست دنبال دیوانگی برود همه قبول کردند او چشم بگذارد.
دیوانگی جلوی درختی رفت و چشم هایش را بست و شروع کرد به شمردن .. یک .. دو .. سه .. همه رفتند تا جایی پنهان شوند.
لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد، خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد، اصالت در میان ابرها مخفی شد، هوس به مرکز زمین رفت، دروغ گفت زیر سنگ پنهان می شوم اما به ته دریا رفت، طمع داخل کیسه ای که خودش دوخته بود مخفی شد و دیوانگی مشغول شمردن بود هفتاد و نه … هشتاد … و همه پنهان شدند به جز عشق که همواره مردد بود نمی توانست تصمیم بگیرید و جای تعجب نیست چون همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل است، در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می رسید نود و پنج … نود و شش. هنگامی که دیوانگی به صد رسید عشق پرید و بین یک بوته گل رز پنهان شد.
دیوانگی فریاد زد دارم میام. و اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود زیرا تنبلی، تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود و بعد لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود، دروغ ته دریاچه، هوس در مرکز زمین، یکی یکی همه را پیدا کرد به جز عشق و از یافتن عشق نا امید شده بود. حسادت در گوش هایش زمزمه کرد تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او در پشت بوته گل رز پنهان شده است.
دیوانگی شاخه چنگک مانندی از درخت چید و با شدت و هیجان زیاد آن را در بوته گل رز فرو کرد و دوباره و دوباره تا با صدای ناله ای دست کشید عشق از پشت بوته بیرون آمد درحالی که با دستهایش صورتش را پوشانده بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون می زد شاخه به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمی توانست جایی را ببیند او کور شده بود! دیوانگی گفت من چه کردم؟ من چه کردم؟ چگونه می توانم تو را درمان کنم؟ عشق پاسخ داد تو نمی توانی مرا درمان کنی اما اگر می خواهی کمکم کنی می توانی راهنمای من شوی.
و اینگونه است که از آنروز به بعد عشق کور است و دیوانگی همواره همراه اوست! و از همانروز تا همیشه عشق و دیوانگی به همراه یکدیگر به احساس تمام آدم های عاشق سرک می کشند …

۱۳۹۱ فروردین ۱۳, یکشنبه

سیزده به در

سیزدهم ماه فروردین ، روز شادی و پاسداری از طبیعت و باران خواهی بوده است . باور و اندیشه گرامی بودن عدد دوازده از آن ایرانیان است که با دین و مذهب پیوند خورده است . عدد دوازده افزون بر اینکه شماره روزهای نوروز است ، نشان ماه های سال و نیم روز نیز بوده و همواره پس از پایان آن ، سال یا روزی نو آغاز می شود . در پایان دوازده هزار سال نیز جهان به سوی نور و جاودانگی می رود ، پس سیزدهمین روز اولین ماه سال روز جشن و دست افشانی و پایکوبی همگان بر دامان طبیعت است .
سیزدهم فروردین که بر اساس نامگذاری روزها در ایران باستان روز «تیر» بوده ، ایزد باران است . در باور مردم پیش از زرتشت و در آیین مزد یسنا نیز ، این ایزد همواره با دیو خشکسالی در مبارزه است . اگر پیروز شود باران می بارد و چشمه ها می جوشد و رودها جاری می شود وگرنه خشکسالی چیره خواهدشد .

در ایران باستان پس از برگزاری مراسم نوروزی و هنگامی که سبزه از زمین می رویید و گندم و حبوبات سبز می شدند ، در روز سیزدهم که به ایزد باران تعلق داشت مردم به دشت و صحرا و کنار جویبارها می رفتند و به شادی و پایکوبی می پرداختند و آرزوی بارش باران می کردند .
در این روز ایرانیان ایزد باران را به مانند روزهای سیزده هر ماه دیگر ، به ویژه سیزده تیرماه (تیرگان) ، نیایش می کردند تا باران ببارد و سبزه و گیاه بروید و آفریده های روی زمین افزون شود و زندگی ، تازگی و شادابی یابد .
در اسطوره های ایرانی ، مشی و مشیانه - آدم و حوای ایرانی - از گیاهی به نام ریواس به وجود آمده اند . گره زدن سبزه در روز سیزده بدر هم شاید نمادی از آمیزش و پیوند مشی و مشیانه و به امید باروری گیاهان در اندیشه ایرانیان باشد .

۱۳۹۱ فروردین ۲, چهارشنبه

بهار بهار

بهار بهار
صدا همون صدا بود
صدای شاخه ها و ریشه ها بود
بهار بهار
چه اسم آشنایی ؟
صدات میاد اما خودت کجایی
وابکنیم پنجره ها رو یا نه ؟
تازه کنیم خاطره ها رو یا نه ؟
بهار اومد لباس نو تنم کرد
تازه تر از فصل شکفتنم کرد
بهار اومد با یه بغل جوونه
عید آورد از تو کوچه تو خونه
حیاط ما یه غربیل
باغچه ما یه گلدون
خونه ما همیشه
منتظر یه مهمون
بهار اومد لباس نو تنم کرد
تازه تر از فصل شکفتنم کرد
بهار بهار یه مهمون قدیمی
یه آشنای ساده و صمیمی
یه آشنا که مثل قصه ها بود
خواب و خیال همه بچه ها بود
آخ که چه زود قلک عیدیامون
وقتی شکست باهاش شکست دلامون
بهار اومد برفارو نقطه چین کرد
خنده به دلمردگی زمین کرد
چقد دلم فصل بهار و دوست داشت
واشدن پنجره ها رو دوست داشت
بهار اومد پنجره ها رو وا کرد
من و با حسی دیگه آشنا کرد
یه حرف یه حرف ‚ حرفای من کتاب شد
حیف که همش سوال بی جواب شد
دروغ نگم ‚ هنوز دلم جوون بود
که صبح تا شب دنبال آب و نون بود

۱۳۹۰ اسفند ۲۲, دوشنبه

نرم نرمک میرسد اینک بهار

بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپيد
برگهای سبز بيد
عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می رسد اينک بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ‌ها و دشتها
خوش به حال دانه‌ها و سبزه‌ها
خوش به حال غنچه‌های نيمه‌باز
خوش به حال دختر ميخک که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبريز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در اين روزگار
جامه رنگين نمی‌ پوشی به کام
باده رنگين نمی ‌بينی به جام
نقل و سبزه در ميان سفره نيست
جامت از آن می که می ‌بايد تهی است
ای دريغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسيم
ای دريغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دريغ از ما اگر کامی نگيريم از بهار
گر نکوبی شيشه غم را به سنگ
هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ

بیست و دوم اسفند سالروز درگذشت ایرج میرزا

امروز سالروز درگذشت ایرج میرزا است . ایرج میرزا (۱۲۵۱ خورشیدی تبریز - ۲۲ اسفند ۱۳۰۴ خورشیدی تهران) ملقب به «جلال‌الممالک» و «فخرالشعرا»، از جمله شاعران برجسته ایرانی در عصر مشروطیت و از پیشگامان تجدد در ادبیات فارسی بود. ایرج میرزا در قالب‌های گوناگون شعر سروده و ارزشمندترین اشعارش مضامین انتقادی، اجتماعی، احساسی و تربیتی دارند. ایرج میرزا شاعری است با زبانی چالاک و بیانی گرم و زنده و پوینده که از گفتار سادۀ روزانۀ مردم و تعبیرات آن ها ، به شیوه ای هنرمندانه بهره جسته است .قطعه زیر شعر زیبای مادر از سروده های اوست :
گویند مرا چو زاد مادر / پستان به دهن گرفتن آموخت
شب ها بر گاهوارۀ من / بیدار نشست و خفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا برد / تا شیوۀ راه رفتن آموخت
یک حرف و دو حرف بر زبانم / الفاظ نهاد و گفتن آموخت
لبخند نهاد بر لب من / بر غنچۀ گل شکفتن آموخت
پس هستی من ز هستی اوست / تا هستم و هست دارمش دوست

یکی دیگر از زیباترین اشعار او قطعۀ زیبای قلب مادر است . قطعۀ قلب مادر او ترجمه ای از یک قطعۀ آلمانی است که با استادی و توانایی پرورده شده و به همین دلیل بسیار تأثیرگذار می باشد .

داد معشوقه‌ به‌ عاشق‌ پیغام‌
كه‌ كند مادر تو با من‌ جنگ‌

هركجا بیندم‌ از دور كند
چهره‌ پرچین‌ و جبین‌ پر آژنگ‌

با نگاه‌ غضب‌ آلوده زند
بر دل‌ نازك‌ من‌ تیر خدنگ‌ 

از در خانه مرا طرد کند
همچو سنگ از دهن قلما سنگ

مادر سنگدلت‌ تا زنده‌ است‌
شهد در كام‌ من‌ و توست‌ شرنگ‌

نشوم‌ یك دل‌ و یك رنگ‌ تو را
تا نسازی‌ دل‌ او از خون‌ رنگ‌

گر تو خواهی‌ به‌ وصالم‌ برسی‌
باید این‌ ساعت‌ بی‌ خوف‌ و درنگ‌

روی‌ و سینه‌ تنگش‌ بدری‌
دل‌ برون‌ آری‌ از آن‌ سینۀ تنگ‌

گرم‌ و خونین‌ به‌ منش‌ باز آری‌
تا برد ز آینۀ قلبم‌ زنگ‌

عاشق‌ بی‌ خرد ناهنجار
نه‌ بل‌ آن‌ فاسق‌ بی‌ عصمت‌ و ننگ‌

حرمت‌ مادری‌ از یاد ببرد
  مست از باده‌ و دیوانه‌ زبنگ‌

رفت‌ و مادر را افكند به‌ خاك‌
سینه‌ بدرید و دل‌ آورد به‌ چنگ‌

قصد سرمنزل‌ معشوقه نمود
دل‌ مادر به‌ كفش‌ چون‌ نارنگ‌

از قضا خورد دم‌ در به‌ زمین‌
و اندكی‌ رنجه شد او را آرنگ‌

  آن دل‌ گرم‌ كه‌ جان‌ داشت‌ هنوز
اوفتاد از كف‌ آن‌ بی‌ فرهنگ‌

از زمین‌ باز چو برخاست‌ نمود
پی‌ برداشتن‌ دل ، آهنگ‌

دید كز آن‌ دل‌ آغشته‌ به‌ خون‌
آید آهسته‌ برون‌ این‌ آهنگ‌:

آه‌ دست‌ پسرم‌ یافت‌ خراش‌ !
آه‌ پای‌ پسرم‌ خورد به‌ سنگ‌ !

تاریخ طبری چاپ انتشارات اساطیر

"تاریخ طبری" یا "تاریخ الرسل و الملوک" عنوان کتابی است تالیف ابو جعفر محمد بن جریرطبری،مورخ بزرگ قرن سوم و چهارم اسلامی،که ابوالقاسم پاینده این اثر را به زبان فارسی ترجمه و انتشارات اساطیر آن را منتشر نموده است.
تاریخ طبری در واقع تاریخ عمومی عالم می باشد که وقایع عالم از ابتدای خلقت تا سال 302 هجری را در بر می گیرد.مولف در این اثر سبک سالنامه نویسی را مورد استفاده قرار داده و وقایع را بر حسب سنوات تقسیم کرده و نه بر حسب اقوام.طبری در این اثر درباره حوادث و وقایع، چندین روایت اعم از موافق و مخالف را بیان می دارد و سلسلۀ رواهَ را به شخص مورد اعتمادی می رساند.او در این کتاب بیشتر جنبۀ وقایع نگاری را در نظر داشته و به تمدن و مظاهر اجتماعی و عادات و رسوم و علل وقایع توجهی ندارد.
تاریخ طبری نخستین تاریخ کاملی است که به زبان عربی نوشته شده و از تواریخ معتبر و مورد اطمینانی است که بسیاری از مورخان آن را از صحیح ترین مدارک برشمرده و به آن استناد کرده اند.مندرجات این کتاب،از جهت تاریخ ایران خصوصاً ایران پیش از اسلام،از اهمیت خاصی برخوردار می باشد.
مجموعه تاریخ طبری که در لیدن و مصر به چاپ رسیده 15 جلد می باشد که اساس ترجمه ابوالقاسم پاینده نیز قرار گرفته است.ضمن این که انتشارات اساطیر ذیل عریب قرطبی بر این کتاب، که وقایع را تا سال 320 هجری ادامه داده با ترجمه ابوالقاسم پاینده ،با عنوان دنباله تاریخ طبری و همچنین احوال و آثار طبری تالیف علی اکبر شهابی را نیز به این مجموعه افزوده است.

۱۳۹۰ اسفند ۱۲, جمعه

عجب صبری خدا دارد

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جاي او بودم؛
 همان يک لحظه اول،
 که اوّل ظلم را مي‌ديدم از مخلوقِ بي وجدان؛
 جهان را با همه زيبايي و زشتي،
 به روي يکدِگر، ويرانه مي‌کردم.
***
عجب صبري خدا دارد!
 اگر من جاي او بودم؛
 که در همسايۀ صدها گرسنه، چند بزمي  گرم عيش و نوش مي‌ديدم،
 نخستين نعرۀ مستانه را خاموش آندم،
 بر لبِ پيمانه مي‌کردم.
***
عجب صبري خدا دارد!
 اگر من جاي او بودم؛
 که مي‌ديدم يکي عريان و لرزان؛ ديگري پوشيده از صد جامۀ رنگين؛
 زمين و آسمان را،
 واژگون، مستانه مي‌کردم.
***
عجب صبري خدا دارد!
 اگر من جاي او بودم؛
 نه طاعت مي‌پذيرفتم،
 نه گوش از بهراستغفار اين بيدادگرها تيز کرده،
 پاره پاره در کفِ زاهد نمايان،
 سبحۀ صد دانه مي‌کردم.
***
 عجب صبري خدا دارد!
 اگر من جاي او بودم؛
 براي خاطر تنها يکي مجنونِ صحراگردِ بي سامان،
 هزاران ليلي ناز آفرين را کو به کو،
 آواره و ديوانه مي‌کردم.
***
عجب صبري خدا دارد!
 اگر من جاي او بودم؛
 به گردِ شمع سوزانِ دلِ عشاقِ سرگردان،
سراپاي وجودِ بي وفا معشوق را،
 پروانه مي‌کردم.
***
عجب صبري خدا دارد!
 اگر من جاي او بودم؛
 به عَرشِ کبريايي، با همه صبر خدايي،
 تا که مي‌ديدم عزيزِ نابجايي، ناز بر يک ناروا کرده خواري مي‌فروشد،
گردشِ اين چرخ را،
 وارونه بي صبرانه مي‌کردم.
***
عجب صبري خدا دارد!
 اگر من جاي او بودم؛
که مي‌ديدم مشوّش عارف و عامي، ز برقِ فتنۀ اين علمِ عالم سوزِ مردم کش،
 به جز انديشه عشق و وفا، معدوم هر فکري،
 در اين دنياي پُر افسانه مي‌کردم.
***
عجب صبري خدا دارد! 
چرا من جاي او باشم؟ 
همين بهتر که او خود جاي خود بنشسته
 و تابِ تماشاي تمامِ زشتکاري‌هاي اين مخلوق را دارد! 
وگرنه من به جاي او چو بودم،
يک نفس کي عادلانه سازشي،
 با جاهل و فرزانه مي کردم .

معینی کرمانشاهی

۱۳۹۰ اسفند ۸, دوشنبه

اسکار در دستان فرهادی آرام گرفت

جدایی نادر از سیمین ، پایانی شیرین برای سینمای ایران رقم زد و با بردن جایزه اسکار تاریخ ساز شد .«جدایی نادر از سیمین» به کارگردانی اصغر فرهادی از ایران در هشتاد و چهارمین دوره جوایز اسکار جایزه بهترین فیلم خارجی زبان را از آن خود کرد. مراسم اعطاء جوایز اسکار 2012 دوشنبه صبح به وقت ایران در سالن کداک تیاتر لس آنجلس برگزار شد.

 
اصغر فرهادی پس از دریافت جایزه اسکار گفت: «ایرانیان بسیارى در سرتاسر جهان در حال تماشاى این لحظه‌اند و گمان دارم خوشحالند. نه فقط به خاطر یک جایزه‌ مهم یا یک فیلم یا یک فیلمساز. آن‌ها خوشحالند چون در روزهایى که سخن از جنگ، تهدید، و خشونت میان سیاستمداران در تبادل است نام کشورشان ایران از دریچه‌ باشکوه فرهنگ به زبان مى‌آید. فرهنگى غنى و کهن که زیر گردوغبار سیاست پنهان مانده. من با افتخار این جایزه را به مردم سرزمینم تقدیم مى‌کنم. مردمى که به همه‌ فرهنگ‌ها و تمدن‌ها احترام مى‌گذارند و از دشمنى کردن و کینه ورزیدن بیزارند.
«جدایی نادر از سیمین» پارسال در اولین نمایش جهانی خود در جشنواره فیلم برلین موفق به دریافت خرس طلای بهترین فیلم و جوایز خرس‌ نقره‌ای بهترین گروه بازیگری زن و بهترین گروه بازیگری مرد شد. این فیلم از آن زمان تاکنون بیش از 50 جایزه از جشنواره‌ها و جوایز سینمایی در سراسر دنیا دریافت کرده است.

۱۳۹۰ اسفند ۶, شنبه

با همۀ بی سر و سامانی ام ، باز به دنبال پریشانی ام


با همۀ بی سر و سامانی ام / باز به دنبال پریشانی ام
طاقت فرسودگی ام هیچ نیست / در پی ویران شدن آنی ام
آمده ام بلکه نگاهم کنی / عاشق آن لحظه طوفانی ام
دل خوش گرمای کسی نیستم / آمده ام تا تو بسوزانی ام
آمده ام با عطش سالها / تا تو کمی عشق بنوشانی ام
ماهی برگشته ز دریا شدم / تا تو بگیری و بمیرانی ام
خوب ترین حادثه میدانم ات / خوب ترین حادثه میدانی ام ؟
حرف بزن ابر مرا باز کن / دیر زمانی است که بارانی ام
حرف بزن حرف بزن سالهاست / تشنۀ یک صحبت طولانی ام
ها به کجا می کشی ام خوب من / ها نکشانی به پشیمانی ام

محمدعلی بهمنی

۱۳۹۰ اسفند ۵, جمعه

سالروز نبرد کرنال و پیروزی ارتش ایران و تصرف هندوستان به دست نادرشاه

امروز سالروز نبرد کرنال Karnal است که بین ارتش های ایران و هندوستان از پانزدهم ذیحجه (مصادف با 24 فوریه 1739) آغاز شده بود. محل صف آرایی دو ارتش، دشت مجاور شهر کرنال  واقع در ایالت هاریانا و شمال دهلی بود.
علت لشکرکشی نادر به هندوستان این بود که شورشیان قندهار به قلمرو هندوستان فرار کرده بودند و امپراتور این کشور محمدشاه گورکانی حاضر به استرداد آنان نبود. نادر قبلا این شورشیان را سرکوب و قلعه آنان در قندهار را ویران و در آنجا شهر تازه ای ساخته بود.
نادر به رغم کمی سپاهیانش در مقابل لشکریان فیل سوار هندی توانست با به‌کارگیری تاکتیک‌های نوین جنگی پیروز شود. ازجمله تاکتیک های او دوانیدن شترهای حامل تنورهای سفری شعله ور به سوی ستون های فیلی هندی ها بود . به علاوه، نادر در این نبرد از توپهای سبک قابل حمل بر پشت شتر معروف به "زنبورک" استفاده کرد که جا به جایی آنها سریع و آسان بود . 
بامداد هفدهم ذیحجه (26 فوریه) محمدشاه به دیدار نادر شتافت و کناره گیری و تسلیم شدن خودرا اعلام داشت و از نادر امان خواست؛ نادر با غنائم فراوانی که از هند بدست آورده بود به ایران بازگشت؛ غنائمی که نادر شاه به ایران آورد ده برابر بیشتر از بیشترین درآمد سالانهٔ دوران صفوی برآورد شده‌است. در میان این غنائم، جواهراتی چون کوه نور و دریای نور و تخت طاووس شهرت دارند. میزان غنائم به حدی بود که نادر برای سه سال گرفتن مالیات را در ایران قطع کرد. با حمله نادر به هندوستان زمینه تضعیف و انقراض امپراتوری مغولی هند یا گورکانیان را فراهم کرد و پس از مدتی دولت انگلستان توسط کمپانی هند شرقی بر این کشور استیلا یافت.
نادر شاه افشار درباره فتح هندوستان میگوید : فتح هند افتخاری نبود برای من ، دستگیری متجاوزین و سرسپردگانی مهم بود که بیست سال کشورم را ویران ساخته و جنایت و غارت را در حد کمال بر مردم سرزمینم روا داشتند . اگر بدنبال افتخار بودم سلاطین اروپا را به بردگی می گرفتم که آنهم از جوانمردی و خوی ایرانی من بدور بود .

گزیده ای از سخنان نادر شاه افشار :
  • میدان جنگ می تواند میدان دوستی نیز باشد اگر نیروهای دو طرف میدان به حقوق خویش اکتفا کنند .
  • سکوت شمشیری بوده است که من همیشه از آن بهره جسته ام .
  • تمام وجودم را برای سرفرازی میهن بخشیدم به این امید که افتخاری  ابدی برای  کشورم کسب کنم .
  • باید راهی جست در تاریکی شبهای عصیان زده سرزمینم  همیشه به دنبال نوری بودم نوری برای رهایی سرزمینم از چنگال اجنبیان ، چه بلای دهشتناکی است که ببینی همه جان و مال و ناموست در اختیار اجنبی قرار گرفته و دستانت بسته است نمی توانی کاری کنی اما همه وجودت برای رهایی در تکاپوست . تو می توانی این تنها نیرویی است که از اعماق وجودت فریاد می زند ، تو می توانی جراحت ها را التیام بخشی و اینگونه بود  که پا بر رکاب اسب نهادم به امید سرفرازی ملتی بزرگ .
  • اگر جانبازی جوانان ایران نباشد نیروی دهها نادر هم به جای نخواهد رسید .
  • خردمندان و دانشمندان  سرزمینم : آزادی اراضی کشور با سپاه من و تربیت نسلهای آینده با شما ، اگر سخن شما مردم را آگاهی بخشد دیگر نیازی به شمشیر نادرها نخواهد بود .
  • وقتی پا در رکاب اسب می نهی بر بال تاریخ سوار شده ای شمشیر و عمل تو ماندگار می شود چون هزاران فرزند به دنیا نیامده این سرزمین آزادیشان را از بازوان و اندیشه ما می خواهند . پس با عمل خود می آموزانیم که پدرانشان نسبت به آینده آنان بی تفاوت نبوده اند .و آنان خواهند آموخت آزادیشان را به هیچ قیمت و بهایی نفروشند .
  • هر سربازی  که بر زمین می افتد و روح اش به آسمان پر می کشد نادر می میرد و به گور سیاه می رود نادر به آسمان نمی رود نادر آسمان را برای سربازانش می خواهد و خود بدبختی و سیاهی را . او همه این فشارها را برای ظهور ایران بزرگ به جان می خرد . پیشرفت و اقتدار ایران  تنها عاملی است که فریاد حمله را از گلوی غمگینم در می آورد و مرا بی محابا به قلب سپاه دشمن می راند ...
  • شاهنامه فردوسی خردمند ، راهنمای من در طول زندگی بوده است .
  • کمربند سلطنت ، نشان نوکری برای سرزمینم است نادرها بسیار آمده اند و باز خواهند آمد اما ایران و ایرانی باید همیشه در بزرگی و سروری باشد این آرزوی همه عمرم بوده است .
  • هنگامی که برخواستم از ایران ویرانه ای ساخته بودند و از مردم کشورم بردگانی زبون ، سپاه من نشان بزرگی و رشادت ایرانیان در طول تاریخ بوده است سپاهی که تنها به دنبال حفظ  کشور و امنیت آن است .
  • لحظه پیروزی برای من از آن جهت شیرین است که پیران ، زنان و کودکان کشورم را در آرامش و شادان ببینم .
  • برای اراضی کشورم هیچ وقت گفتگو نمی کنم بلکه آن را با قدرت فرزندان کشورم به دست می آورم .
  • گاهی سکوتم ، دشمن را فرسنگها از مرزهای خودش نیز به عقب می نشاند .
  • کیست که نداند مردان بزرگ از درون کاخهای فرو ریخته به قصد انتقام بیرون می آیند انتقام از خراب کننده  و ندایی از درونم می گفت برخیز ایران تو را فراخوانده است و برخواستم  .