امروز سالروز درگذشت ایرج میرزا است . ایرج میرزا (۱۲۵۱ خورشیدی تبریز - ۲۲ اسفند ۱۳۰۴ خورشیدی تهران) ملقب به «جلالالممالک» و «فخرالشعرا»، از جمله شاعران برجسته ایرانی در عصر مشروطیت و از پیشگامان تجدد در ادبیات فارسی بود. ایرج میرزا در قالبهای گوناگون شعر سروده و ارزشمندترین اشعارش مضامین انتقادی، اجتماعی، احساسی و تربیتی دارند. ایرج میرزا شاعری است با زبانی چالاک و بیانی گرم و زنده و پوینده که از گفتار سادۀ روزانۀ مردم و تعبیرات آن ها ، به شیوه ای هنرمندانه بهره جسته است .قطعه زیر شعر زیبای مادر از سروده های اوست :
گویند مرا چو زاد مادر / پستان به دهن گرفتن آموخت
شب ها بر گاهوارۀ من / بیدار نشست و خفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا برد / تا شیوۀ راه رفتن آموخت
یک حرف و دو حرف بر زبانم / الفاظ نهاد و گفتن آموخت
لبخند نهاد بر لب من / بر غنچۀ گل شکفتن آموخت
پس هستی من ز هستی اوست / تا هستم و هست دارمش دوست
یکی دیگر از زیباترین اشعار او قطعۀ زیبای قلب مادر است . قطعۀ قلب مادر او ترجمه ای از یک قطعۀ آلمانی است که با استادی و توانایی پرورده شده و به همین دلیل بسیار تأثیرگذار می باشد .
داد معشوقه به عاشق پیغام
كه كند مادر تو با من جنگ
هركجا بیندم از دور كند
چهره پرچین و جبین پر آژنگ
با نگاه غضب آلوده زند
بر دل نازك من تیر خدنگ
كه كند مادر تو با من جنگ
هركجا بیندم از دور كند
چهره پرچین و جبین پر آژنگ
با نگاه غضب آلوده زند
بر دل نازك من تیر خدنگ
از در خانه مرا طرد کند
همچو سنگ از دهن قلما سنگ
مادر سنگدلت تا زنده است
شهد در كام من و توست شرنگ
نشوم یك دل و یك رنگ تو را
تا نسازی دل او از خون رنگ
گر تو خواهی به وصالم برسی
باید این ساعت بی خوف و درنگ
روی و سینه تنگش بدری
دل برون آری از آن سینۀ تنگ
گرم و خونین به منش باز آری
تا برد ز آینۀ قلبم زنگ
عاشق بی خرد ناهنجار
نه بل آن فاسق بی عصمت و ننگ
حرمت مادری از یاد ببرد
مست از باده و دیوانه زبنگ
رفت و مادر را افكند به خاك
سینه بدرید و دل آورد به چنگ
قصد سرمنزل معشوقه نمود
دل مادر به كفش چون نارنگ
از قضا خورد دم در به زمین
و اندكی رنجه شد او را آرنگ
آن دل گرم كه جان داشت هنوز
اوفتاد از كف آن بی فرهنگ
از زمین باز چو برخاست نمود
پی برداشتن دل ، آهنگ
دید كز آن دل آغشته به خون
آید آهسته برون این آهنگ:
آه دست پسرم یافت خراش !
آه پای پسرم خورد به سنگ !
مادر سنگدلت تا زنده است
شهد در كام من و توست شرنگ
نشوم یك دل و یك رنگ تو را
تا نسازی دل او از خون رنگ
گر تو خواهی به وصالم برسی
باید این ساعت بی خوف و درنگ
روی و سینه تنگش بدری
دل برون آری از آن سینۀ تنگ
گرم و خونین به منش باز آری
تا برد ز آینۀ قلبم زنگ
عاشق بی خرد ناهنجار
نه بل آن فاسق بی عصمت و ننگ
حرمت مادری از یاد ببرد
مست از باده و دیوانه زبنگ
رفت و مادر را افكند به خاك
سینه بدرید و دل آورد به چنگ
قصد سرمنزل معشوقه نمود
دل مادر به كفش چون نارنگ
از قضا خورد دم در به زمین
و اندكی رنجه شد او را آرنگ
آن دل گرم كه جان داشت هنوز
اوفتاد از كف آن بی فرهنگ
از زمین باز چو برخاست نمود
پی برداشتن دل ، آهنگ
دید كز آن دل آغشته به خون
آید آهسته برون این آهنگ:
آه دست پسرم یافت خراش !
آه پای پسرم خورد به سنگ !