من نگویم که بدرد دل من گوش کنید
بهتر آنست که این قصه فراموش کنید
عاشقان را بگذارید بنالند همه
مصلحت نیست که این زمزمه خاموش کنید
خون دل بود نصیبم ، بسر تربت من
لاله افشان بطرب آمده می نوش کنید
بعد من سوگ مگیرید ، نیرزد بخدا
بهر هر زرد رخی ، خویش سیه پوش کنید
غیر غم دارو ندارم بجهان چیست مگر ؟
رشک کمتر بمن هستی بر دوش کنید
خط بطلان بسر نامه هستی بکشید
پاره این لوح سبک پایه مخدوش کنید
سخن سوختگان طرح جنون میریزد
عاقلان ، گفته عشاق فراموش کنید
معینی کرمانشاهی