اگر ميخواهيد زندگي موفقي داشته باشيد ، هيچوقت خودتان را درگير 7 عادت آدمهاي ناموفق نكنيد . اين 7 عادت عبارتند از :
عادت اول : آنها منفي فكر ميكنند ، منفي حرف ميزنند و منفي عمل ميكنند !
آنها در هر شرايطي فقط مشكلات را ميبينند . هميشه شكايت ميكنند كه آفتاب خيلي داغ است ، باران گلهاي باغچهشان را خراب كرده ، موهايشان را بهم ريخته و ... خلاصه فكر ميكنند همه عالم برخلاف ميل آنهاست . هميشه مشكل را ميبينند و هيچ وقت راه حل را نميبينند . با يك ضربه كوچك مشكلات را آنچنان بزرگ ميكنند كه تبديل به يك تراژدي اساسي ميشود . آنها شكست را عاقبت هر كاري ميدانند ؛ همچون يك بلاي آسماني كه يك دفعه نازل ميشود . هيچوقت به جلو حركت نميكنند و در زندگيشان تغيير زيادي نميدهند ، چرا كه هميشه ميترسند حاشيه امنيت و راحتي خودشان را از دست بدهند .
عادت دوم : آنها قبل از اينكه فكر كنند ، عمل ميكنند !
آنها براساس تصميمهاي غريزي ، آني و تكانهاي عمل ميكنند ! مثلاً اگر چيزي را ببينند كه خوششان بيايد و چشمشان را در نگاه اول بگيرد بدون لحظهاي درنگ آنرا ميخرند . حتي خيلي چيزهاي به درد نخور و بيربط با زندگيشان . بعد يك چيز بهتر را ميبينند و شروع ميكنند به ناله و نفرين و چانه زدن براي بدست آوردن آن . اگر بدستش بياورند زود از ياد ميبرند و اگر بدستش نياورند زمان زيادي را صرف غم و اندوه ناشي از آن ميكنند . اكثر وقتها درباره آينده فكر نميكنند و با اين حال فكر ميكنند فردا موقعيت بهتري از امروز خواهند داشت . درباره نتايجي كه بدست خواهد آمد ، نظري ندارند .
عادت سوم : خيلي بيشتر از آنكه گوش بدهند ، حرف ميزنند !
انگار ميخواهند يك شومن باشند و خودشان را مدام داخل بحثهايي درباره قهرمانان زندگيشان و گروهها و دستههايي كه دوست دارند ، مياندازند و در اين راه از دروغ گفتن هم ابايي ندارند اما اكثر مواقع حرفهايي كه ميزنند با توجه و استقبال ديگران روبهرو نميشود . وقتي كسي به آنها نصيحتي ميكند ، گوشهايشان را ميبندند و چيزي نميشنوند ، چرا كه آنقدر مغرورند كه نميخواهند اشتباهشان را قبول كنند . در تصور خودشان ، خيلي هم با فهم و كمالات هستند . آنها توصيههاي ديگران را رد ميكنند چون احساس ميكنند اگر به حرف ديگران گوش بدهند ، رتبه و منزلتشان پايين ميآيد .
عادت چهارم : آنها راحت تسليم ميشوند
آدمهاي موفق از ناموفقها و شكستخوردهها بعنوان پلههايي براي بالا رفتن استفاده ميكنند . اما جواب اينكه چگونه اين افراد را شناسايي ميكنند و پل موفقيتشان را از ناكامي آنها ميسازند اين است كه ناموفقها اكثرا در كاري كه انجام ميدهند يا صلاحيت ندارند يا استعداد . آدمهاي ناموفق در شروع هر كاري سعي و تلاش نشان ميدهند اما چيزي نميگذرد كه همه شور و شوقشان را از دست ميدهند ، مخصوصا وقتي با اشتباهي از خودشان روبهرو ميشوند . به محض اين اتفاق ، كارشان را ترك ميكنند و دنبال كار ديگري ميگردند . البته اتفاقي نميافتد ؛ چون باز همان داستان و همان نتيجه تكرار ميشود . آدمهاي ناموفق پافشاري خاصي در دنبال كردن روياها و كارهايي كه دوست دارند انجام بدهند ، ندارند .
عادت پنجم : آنها حسودند و سعي ميكنند ديگران را پايينتر از خودشان نگه دارند
آنها حسودند ! خودشان را در موفقيتهاي ديگران سهيم ميبينند و ديگران را سهيم در شكستهايشان و بجاي اينكه كار و تلاششان را بيشتر كنند ، شروع ميكنند به شايعهسازي و زيرآبزني ديگران و با اين كار سعي ميكنند ديگران را از معركه به در كنند و جاي آنها را بگيرند . هر چند گاهي آنها در اين كار موفق ينظر ميرسند اما چيزي كه كاملا واضح است ناموفق بودن آنهاست و احساس غرور كاذبشان . آنها حتي اگر در زمينهاي خوب باشند و صاحب استعداد و توانايي ، به شما هيچ كمكي نميكنند .
عادت ششم : آنها وقتشان را زياد هدر ميدهند
آنها نميدانند فردا چه كاري بايد انجام بدهند و گاهي فقط ميخورند و مهماني ميروند و ميگردند و تلويزيون نگاه ميكنند و از آن بدتر ، خيلي از آنها هيچ كاري نميكنند و هيچ فكري هم براي آينده در سرشان ندارند . اين شايد براي مدت زمان كوتاهي آزاردهنده نباشد و حتي يكي از روشهاي آرامشبخش به حساب بيايد ، اما اگر ميخواهيم موفق باشيم ، بايد زمانمان را مديريت كنيم و بنحو مطلوبي بين كار و سرگرميهاي خودمان تعادل ايجاد كنيم .
عادت هفتم : آنها راحتترين و بيدردسرترين راه را انتخاب ميكنند
اگر دو راه براي انتخاب كردن وجود داشته باشد ، آدمهاي ناموفق راهي را انتخاب ميكنند كه راحتتر است ؛ حتي اگر اين راه منفعت كمتري داشته باشد . آنها نميخواهند به هيچ عنوان به خودشان كمي زحمت بدهند ؛ در حاليكه يك زندگي خوب ميخواهند . نكتهاي كه اين آدمها نميدانند اين است كه هيچ چيزي بدون تلاش بدست نيآيد و اگر همين آدمها كمي براي خودشان و در راه خودشان فداكاري كنند زندگيشان خيلي بهتر ميشود . در مقابل ، زندگي خوب آدمهاي موفق بنا ميشود بر استمرار و خطا! آنها ثابت قدم هستند و در راه رسيدن به هدفهايشان تسليم نميشوند . آنها خطا ميكنند اما آنها را تكرار نميكنند و از ميان خطاهايشان ، نكتههاي مثبت را بيرون ميآورند .
آنها در هر شرايطي فقط مشكلات را ميبينند . هميشه شكايت ميكنند كه آفتاب خيلي داغ است ، باران گلهاي باغچهشان را خراب كرده ، موهايشان را بهم ريخته و ... خلاصه فكر ميكنند همه عالم برخلاف ميل آنهاست . هميشه مشكل را ميبينند و هيچ وقت راه حل را نميبينند . با يك ضربه كوچك مشكلات را آنچنان بزرگ ميكنند كه تبديل به يك تراژدي اساسي ميشود . آنها شكست را عاقبت هر كاري ميدانند ؛ همچون يك بلاي آسماني كه يك دفعه نازل ميشود . هيچوقت به جلو حركت نميكنند و در زندگيشان تغيير زيادي نميدهند ، چرا كه هميشه ميترسند حاشيه امنيت و راحتي خودشان را از دست بدهند .
عادت دوم : آنها قبل از اينكه فكر كنند ، عمل ميكنند !
آنها براساس تصميمهاي غريزي ، آني و تكانهاي عمل ميكنند ! مثلاً اگر چيزي را ببينند كه خوششان بيايد و چشمشان را در نگاه اول بگيرد بدون لحظهاي درنگ آنرا ميخرند . حتي خيلي چيزهاي به درد نخور و بيربط با زندگيشان . بعد يك چيز بهتر را ميبينند و شروع ميكنند به ناله و نفرين و چانه زدن براي بدست آوردن آن . اگر بدستش بياورند زود از ياد ميبرند و اگر بدستش نياورند زمان زيادي را صرف غم و اندوه ناشي از آن ميكنند . اكثر وقتها درباره آينده فكر نميكنند و با اين حال فكر ميكنند فردا موقعيت بهتري از امروز خواهند داشت . درباره نتايجي كه بدست خواهد آمد ، نظري ندارند .
عادت سوم : خيلي بيشتر از آنكه گوش بدهند ، حرف ميزنند !
انگار ميخواهند يك شومن باشند و خودشان را مدام داخل بحثهايي درباره قهرمانان زندگيشان و گروهها و دستههايي كه دوست دارند ، مياندازند و در اين راه از دروغ گفتن هم ابايي ندارند اما اكثر مواقع حرفهايي كه ميزنند با توجه و استقبال ديگران روبهرو نميشود . وقتي كسي به آنها نصيحتي ميكند ، گوشهايشان را ميبندند و چيزي نميشنوند ، چرا كه آنقدر مغرورند كه نميخواهند اشتباهشان را قبول كنند . در تصور خودشان ، خيلي هم با فهم و كمالات هستند . آنها توصيههاي ديگران را رد ميكنند چون احساس ميكنند اگر به حرف ديگران گوش بدهند ، رتبه و منزلتشان پايين ميآيد .
عادت چهارم : آنها راحت تسليم ميشوند
آدمهاي موفق از ناموفقها و شكستخوردهها بعنوان پلههايي براي بالا رفتن استفاده ميكنند . اما جواب اينكه چگونه اين افراد را شناسايي ميكنند و پل موفقيتشان را از ناكامي آنها ميسازند اين است كه ناموفقها اكثرا در كاري كه انجام ميدهند يا صلاحيت ندارند يا استعداد . آدمهاي ناموفق در شروع هر كاري سعي و تلاش نشان ميدهند اما چيزي نميگذرد كه همه شور و شوقشان را از دست ميدهند ، مخصوصا وقتي با اشتباهي از خودشان روبهرو ميشوند . به محض اين اتفاق ، كارشان را ترك ميكنند و دنبال كار ديگري ميگردند . البته اتفاقي نميافتد ؛ چون باز همان داستان و همان نتيجه تكرار ميشود . آدمهاي ناموفق پافشاري خاصي در دنبال كردن روياها و كارهايي كه دوست دارند انجام بدهند ، ندارند .
عادت پنجم : آنها حسودند و سعي ميكنند ديگران را پايينتر از خودشان نگه دارند
آنها حسودند ! خودشان را در موفقيتهاي ديگران سهيم ميبينند و ديگران را سهيم در شكستهايشان و بجاي اينكه كار و تلاششان را بيشتر كنند ، شروع ميكنند به شايعهسازي و زيرآبزني ديگران و با اين كار سعي ميكنند ديگران را از معركه به در كنند و جاي آنها را بگيرند . هر چند گاهي آنها در اين كار موفق ينظر ميرسند اما چيزي كه كاملا واضح است ناموفق بودن آنهاست و احساس غرور كاذبشان . آنها حتي اگر در زمينهاي خوب باشند و صاحب استعداد و توانايي ، به شما هيچ كمكي نميكنند .
عادت ششم : آنها وقتشان را زياد هدر ميدهند
آنها نميدانند فردا چه كاري بايد انجام بدهند و گاهي فقط ميخورند و مهماني ميروند و ميگردند و تلويزيون نگاه ميكنند و از آن بدتر ، خيلي از آنها هيچ كاري نميكنند و هيچ فكري هم براي آينده در سرشان ندارند . اين شايد براي مدت زمان كوتاهي آزاردهنده نباشد و حتي يكي از روشهاي آرامشبخش به حساب بيايد ، اما اگر ميخواهيم موفق باشيم ، بايد زمانمان را مديريت كنيم و بنحو مطلوبي بين كار و سرگرميهاي خودمان تعادل ايجاد كنيم .
عادت هفتم : آنها راحتترين و بيدردسرترين راه را انتخاب ميكنند
اگر دو راه براي انتخاب كردن وجود داشته باشد ، آدمهاي ناموفق راهي را انتخاب ميكنند كه راحتتر است ؛ حتي اگر اين راه منفعت كمتري داشته باشد . آنها نميخواهند به هيچ عنوان به خودشان كمي زحمت بدهند ؛ در حاليكه يك زندگي خوب ميخواهند . نكتهاي كه اين آدمها نميدانند اين است كه هيچ چيزي بدون تلاش بدست نيآيد و اگر همين آدمها كمي براي خودشان و در راه خودشان فداكاري كنند زندگيشان خيلي بهتر ميشود . در مقابل ، زندگي خوب آدمهاي موفق بنا ميشود بر استمرار و خطا! آنها ثابت قدم هستند و در راه رسيدن به هدفهايشان تسليم نميشوند . آنها خطا ميكنند اما آنها را تكرار نميكنند و از ميان خطاهايشان ، نكتههاي مثبت را بيرون ميآورند .