قصه عشق از زبان هر كسي / گفتهاند از ني حكايتها بسي
حال بشنو از من اين افسانه را / داستان اين دل ديوانه را
چشمهايش بويي از نيرنگ داشت / دل دريغا سينهاي از سنگ داشت
با دلم انگار قصد جنگ داشت / گويي از با من نشستن ننگ داشت
عاشقم من ، عاشقم من قصد هيچ انكار نيست / ليك با عاشق نشستن عار نيست
كار او آتش زدن من سوختن / در دل شب چشم بر در دوختن
من خريدن ناز او نفروختن / باز آتش در دلم افروختن
سوختن در عشق را از بر شديم / آتشي بوديم و خاكستر شديم
از غم اين عشق مردن باك نيست / خون دل هر لحظه خوردن باك نيست
آه ، ميترسم شبي رسوا شوم / بدتر از رسواييام تنها شوم
واي از اين صيد و آه از آن كمند / پيش رويم خنده پشتم پوزخند
بر چنين نامهربان دل مبند / دوستان گفتند و دل نشنيد پند
خانهاي ويران تر از ويرانهام / من حقيقت نيستم افسانهام
گر چه سوزد پر ولي پروانهام / فاش ميگويم كه من ديوانهام
تا به كي آخر چنين ديوانگي / پيلهگي بهتر از اين پروانهگي
گفتمش آرام جاني ؟ گفت نه / گفتمش شيرين زباني ؟ گفت نه
گفتمش نامهرباني ؟ گفت نه / ميشود يك شب بماني ؟ گفت نه
دل شبي دور از خيالش سر نكرد / گفتمش افسوس او باور نكرد
خود نميدانم خدايا چيستم / يك نفر با من بگويد كيستم
بس كشيدم آه از دل بردنش / آه اگر آهم بگيرد دامنش
با تمام بيكسيها ساختم / واي بر من ساده بودم باختم
دل سپردن دست او ديوانگيست / آه غير از من كسي ديوانه نيست
گريه كردن تا سحر كار من است / شاهد من چشم بيمار من است
فكر ميكردم كه او يار من است / نه فقط در فكر آزار من است
يك شب آمد زير و رويم كرد و رفت / بغض تلخي در گلويم كرد و رفت
مذهب او هر چه باداباد بود / خوش به حالش كه اينقدر آزاد بود
بي نياز از مستي مي شاد بود / چشمهايش مست مادرزاد بود
يك شبه از عمر سيرم كرد و رفت / من جوان بودم ، پيرم كرد و رفت
حال بشنو از من اين افسانه را / داستان اين دل ديوانه را
چشمهايش بويي از نيرنگ داشت / دل دريغا سينهاي از سنگ داشت
با دلم انگار قصد جنگ داشت / گويي از با من نشستن ننگ داشت
عاشقم من ، عاشقم من قصد هيچ انكار نيست / ليك با عاشق نشستن عار نيست
كار او آتش زدن من سوختن / در دل شب چشم بر در دوختن
من خريدن ناز او نفروختن / باز آتش در دلم افروختن
سوختن در عشق را از بر شديم / آتشي بوديم و خاكستر شديم
از غم اين عشق مردن باك نيست / خون دل هر لحظه خوردن باك نيست
آه ، ميترسم شبي رسوا شوم / بدتر از رسواييام تنها شوم
واي از اين صيد و آه از آن كمند / پيش رويم خنده پشتم پوزخند
بر چنين نامهربان دل مبند / دوستان گفتند و دل نشنيد پند
خانهاي ويران تر از ويرانهام / من حقيقت نيستم افسانهام
گر چه سوزد پر ولي پروانهام / فاش ميگويم كه من ديوانهام
تا به كي آخر چنين ديوانگي / پيلهگي بهتر از اين پروانهگي
گفتمش آرام جاني ؟ گفت نه / گفتمش شيرين زباني ؟ گفت نه
گفتمش نامهرباني ؟ گفت نه / ميشود يك شب بماني ؟ گفت نه
دل شبي دور از خيالش سر نكرد / گفتمش افسوس او باور نكرد
خود نميدانم خدايا چيستم / يك نفر با من بگويد كيستم
بس كشيدم آه از دل بردنش / آه اگر آهم بگيرد دامنش
با تمام بيكسيها ساختم / واي بر من ساده بودم باختم
دل سپردن دست او ديوانگيست / آه غير از من كسي ديوانه نيست
گريه كردن تا سحر كار من است / شاهد من چشم بيمار من است
فكر ميكردم كه او يار من است / نه فقط در فكر آزار من است
يك شب آمد زير و رويم كرد و رفت / بغض تلخي در گلويم كرد و رفت
مذهب او هر چه باداباد بود / خوش به حالش كه اينقدر آزاد بود
بي نياز از مستي مي شاد بود / چشمهايش مست مادرزاد بود
يك شبه از عمر سيرم كرد و رفت / من جوان بودم ، پيرم كرد و رفت