دستانش كوچك است، كوچك كوچك، اما آرزوهاي بزرگي دارد؛ بزرگ به وسعت دردهايش . صورتش مثل قبل نميدرخشد، زرد است، زرد زرد و ابروها و مژههايش هم. انگار زرديشان را به رخ هم ميكشند. موهايش هم ديگر پريشان نيست كه يك روز سياه بود، سياه سياه. كدام خزان برگهاي وجودش را زرد كرد؟ كدام دست نامهربان تقدير رنگ سياهي به زندگياش پاشيد؟ نميداند.
بخش سرطان بوي ديگري دارد، خوب نفس بكش: كساني كه روي تختها تنها درد را ميشناسند، نه لباس ميخواهند و نه كفش نو. يك آرزو بيشتر ندارند مثل مهسا، ميخواهند دستي مهربان به زرديها رنگ سبز بپاشد، همانطور كه بهار زمين زرد رو را سبزگون كرده . آنها هواي تازه ميخواهند، چون دوست دارند نفس بكشند؛ نفس آسوده . مثل نفس كشيدن زمين در هواي فروردين: «زمين به ما آموخت: ز پيش حادثه بايد كه پاي پس نكشيم، مگر كم از خاكيم؟ نفس كشيد زمين، ما چرا نفس نكشيم؟»
«مهسا»ي 10 ساله حالا يك آرزو بيشتر ندارد، نه عروسك آوازخوان ميخواهد نه دوچرخه و نه اسباببازي. او سلامتي ميخواهد و آرامش . مينويسد آرزويش را بر تكهاي كاغذ و به سراغ درخت آرزوها ميرود. درخت پر است از آرزوهاي كوچك و بزرگ كودكاني مثل مهسا كه همه يك درد مشترك دارند.
آرزويش را مثل ميوه به درخت ميآويزد، به اين اميد كه زودتر برآورده شود. روزها ميگذرد اما ميوه آرزوي مهسا به بار نمينشيند، مثل برگي زرد ميشود و نارس از شاخه ميريزد. همانطور كه زندگي كوتاهش خزانزده ميشود و پرپر.
راه درخت آرزوها خيلي دور نيست، بيمارستان شهدا، بخش سرطان مؤسسه خيريه كمك به بيماران سرطاني، واحد كتابخانه كودكان. درختي اينجاست كه بار آرزوهاي بچههاي سرطاني را ميكشد.
آنها آرزوهايشان را مينويسند و به درخت ميآويزند به اميد آنكه دستاني مهربان براي برآورده كردنش بلند شود: يكي دلش دفتر نقاشي بزرگ ميخواهد با مدادهاي خيلي زياد، يكي آرزو ميكند گيتار داشته باشد تا با آن بنوازد و ديگري از خدا دوچرخه ميخواهد.
آرزوهايي كه برآورده ميشود، روي يك تابلو در كنار درخت آرزوها مينشيند و آرزوهايي كه برآورده شدنش از عهده بشر خارج است، در گوشهاي از تابلو نگاهت را به خود ميخواند: كودكي ميخواهد همه مريضها شفا پيدا كنند، ديگري مثل مهسا دوست دارد بيماري سرطان هرچه زودتر از بدنش رخت بركند و تو تنها ميتواني آرزو كني : اي كاش آرزوهايشان برآورده شود...
برآورده كردن آرزوها تنها بخشي از فعاليتهاي مؤسسه خيريه «بهنام دهشپور» است. اين مؤسسه همه بيماران سرطاني و خانوادههايشان را زيرپوشش دارد؛ از هر سني و جنسي. وجه تسميهاش هم جواني است به نام بهنام كه نخستين قدم را در اين راه گذاشت . سرطان كبد او را 3 سال ميهمان بخش سرطان بيمارستان شهدا كرد، اما در اين سالها تنها درمان نميشد، درمان هم ميكرد. وقتي بهنام 17 ساله ، فرسودگي بخش را ديد، تنها آرزويش شد بهبود وضعيت بيماران سرطاني.
با كمك دوستانش و خانوادههايشان، بازارچه خيريه به پا ميكرد، به تكميل كارهاي نيمه تمام بخش كمك ميكرد، در آخر هم وقتي شمعهاي تزييني به نفع بيماران سرطاني ميفروخت، شمع زندگياش خاموش شد، اما نورش همچنان در دل اطرافيان روشن ماند تا راهش را ادامه دهند. خانواده، بستگان و دوستان بهنام حالا 14 سال است كه در اين راه قدم برميدارند؛ به قصد درمان رايگان بيماران نيازمند سرطاني و ياري خانوادههايشان . 14 سال است كه اين مؤسسه سرپاست و همينطور درخت آرزوها .
بخش سرطان بوي ديگري دارد، خوب نفس بكش: كساني كه روي تختها تنها درد را ميشناسند، نه لباس ميخواهند و نه كفش نو. يك آرزو بيشتر ندارند مثل مهسا، ميخواهند دستي مهربان به زرديها رنگ سبز بپاشد، همانطور كه بهار زمين زرد رو را سبزگون كرده . آنها هواي تازه ميخواهند، چون دوست دارند نفس بكشند؛ نفس آسوده . مثل نفس كشيدن زمين در هواي فروردين: «زمين به ما آموخت: ز پيش حادثه بايد كه پاي پس نكشيم، مگر كم از خاكيم؟ نفس كشيد زمين، ما چرا نفس نكشيم؟»
«مهسا»ي 10 ساله حالا يك آرزو بيشتر ندارد، نه عروسك آوازخوان ميخواهد نه دوچرخه و نه اسباببازي. او سلامتي ميخواهد و آرامش . مينويسد آرزويش را بر تكهاي كاغذ و به سراغ درخت آرزوها ميرود. درخت پر است از آرزوهاي كوچك و بزرگ كودكاني مثل مهسا كه همه يك درد مشترك دارند.
آرزويش را مثل ميوه به درخت ميآويزد، به اين اميد كه زودتر برآورده شود. روزها ميگذرد اما ميوه آرزوي مهسا به بار نمينشيند، مثل برگي زرد ميشود و نارس از شاخه ميريزد. همانطور كه زندگي كوتاهش خزانزده ميشود و پرپر.
راه درخت آرزوها خيلي دور نيست، بيمارستان شهدا، بخش سرطان مؤسسه خيريه كمك به بيماران سرطاني، واحد كتابخانه كودكان. درختي اينجاست كه بار آرزوهاي بچههاي سرطاني را ميكشد.
آنها آرزوهايشان را مينويسند و به درخت ميآويزند به اميد آنكه دستاني مهربان براي برآورده كردنش بلند شود: يكي دلش دفتر نقاشي بزرگ ميخواهد با مدادهاي خيلي زياد، يكي آرزو ميكند گيتار داشته باشد تا با آن بنوازد و ديگري از خدا دوچرخه ميخواهد.
آرزوهايي كه برآورده ميشود، روي يك تابلو در كنار درخت آرزوها مينشيند و آرزوهايي كه برآورده شدنش از عهده بشر خارج است، در گوشهاي از تابلو نگاهت را به خود ميخواند: كودكي ميخواهد همه مريضها شفا پيدا كنند، ديگري مثل مهسا دوست دارد بيماري سرطان هرچه زودتر از بدنش رخت بركند و تو تنها ميتواني آرزو كني : اي كاش آرزوهايشان برآورده شود...
برآورده كردن آرزوها تنها بخشي از فعاليتهاي مؤسسه خيريه «بهنام دهشپور» است. اين مؤسسه همه بيماران سرطاني و خانوادههايشان را زيرپوشش دارد؛ از هر سني و جنسي. وجه تسميهاش هم جواني است به نام بهنام كه نخستين قدم را در اين راه گذاشت . سرطان كبد او را 3 سال ميهمان بخش سرطان بيمارستان شهدا كرد، اما در اين سالها تنها درمان نميشد، درمان هم ميكرد. وقتي بهنام 17 ساله ، فرسودگي بخش را ديد، تنها آرزويش شد بهبود وضعيت بيماران سرطاني.
با كمك دوستانش و خانوادههايشان، بازارچه خيريه به پا ميكرد، به تكميل كارهاي نيمه تمام بخش كمك ميكرد، در آخر هم وقتي شمعهاي تزييني به نفع بيماران سرطاني ميفروخت، شمع زندگياش خاموش شد، اما نورش همچنان در دل اطرافيان روشن ماند تا راهش را ادامه دهند. خانواده، بستگان و دوستان بهنام حالا 14 سال است كه در اين راه قدم برميدارند؛ به قصد درمان رايگان بيماران نيازمند سرطاني و ياري خانوادههايشان . 14 سال است كه اين مؤسسه سرپاست و همينطور درخت آرزوها .
براي تماس با موسسه خيريه بهنام دهش پور و كمك به آن ميتوانيد به سايت www.behnamcharity.org.ir مراجعه كنيد .